Friday, May 8, 2020

شیر شتر و سوسمار




شیر شتر و سوسمار

قومی عرب بودند که پیرامون هفتادساله مرا حکایت کردند که در عمر خویش به جز شیر شتر چیزی نخورده بودند، چه در این بادی‌ها چیزی نیست الا علفی شور که شتر می‌خورد. ایشان خود گمان می‌بردند که همه‌ی عام چنان باشد. من از قومی به قومی نقل و تحویل می‌کردم و همه‌جا مخاطره و بیم بود. الا آن‌که خدای تبارک و تعالی خواسته بود که ما به سلامت از آن‌جا بیرون آییم. به جایی رسیدیم در میان شکستگی که آن را سربا می‌گفتند. کوه‌ها بود هر یک چون گنبدی که من در هیچ ولایتی مثل آن ندیدم، بلندی چندان که تیر به آن‌جا نرسد و چون تخم‌مرغ املس و صلب که هیچ شقی و ناهمواری بر آن نمی‌نمود و از آن‌جا بگذشتیم، چون همراهان سوسماری می‌دیدند می‌کشتند و می‌خوردند و هر کجا عرب بود شیر شتر می‌دوشیدند. من نه سوسمار توانستم خورد و نه شیر شتر و در راه هر جا درختی بود که باری داشت مقداری که دانه‌ی ماشی باشد از آن چند دانه حاصل می‌کردم و بدان قناعت می‌نمودم و بعد از مشقت بسیار و چیزها که دیدیم و رنج‌ها که کشیدیم به فلج رسیدیم، بیست و سیوم سفر. از مکه تا آن‌جا صد و هشتاد فرسنگ بود. این فلج در میان بادیه است. ناحیتی بزرگ بوده است و لیکن به تعصب خراب شده است. آن‌چه در آن‌وقت که ما آن‌جا رسیدیم آبادان بود مقدار نیم‌فرسنگ در یک میل عرض بود و در این مقدار چهارده حصار بود و مردمکانی دزد و مفسد و جاهل و این چهارده حصن به دو گروه بودند و مدام میان ایشان خصومت و عداوت بود و ایشان گفتند ما از اصحاب الرسیم که در قرآن ذکر کرده است تعالی و تقدس، و آن جا چهار کاریز بود و آب آن همه برنخلستان می‌افتاد و زرع ایشان بر زمین بلندتر بود و بیش تر آب از چاه می‌کشیدند که زرع را آب دهند و زرع به شتر می‌کردند نه به گاو آن جا ندیدم و ایشان را اندک زراعتی و هر مردی خود را روزی به ده سیر غله اجری کرده باشد که آن مقدار به نان پزند و ازاین نماز شام تا دیگر نماز شام همچو رمضان چیز کمی خورند اما به روز خرما خورند و آن جا خرمای بس نیکو دیدم به از آن که در بصره و غیره، و این مردم عظیم درویش و بدبخت باشند با همه درویشی همه روزه جنگ و عداوت و خون کنند، و آن جا خرمایی بود که میدون می‌گفتند هر یکی ده درم و هسته که در میانش بود دانگ و نیم بیش نبود و گفتند اگر بیست سال بنهند تباه نشود، و معامله نباشد و من بدین فلج چهار ماه بماندم به حالتی که از آن صعب‌تر نباشد و هیچ‌چیز از دنیا با من نبود  الا دو سلّه کتاب و ایشان مردمی گرسنه و برهنه و جاهل بودند. هر که به نماز می‌آمد البته با سپر و شمشیر بود و کتاب نمی خریدند.




از سفرنامه‌ی  ناصرخسرو