خیرگی
از زمره ی رود نیستم
پر طنین و رونده
من آن گیاه تناورم
که بر خاکی سخت
پا سفت کرده است
تا نازش آسمان را
از آن خود سازد
شاید
سقوط ستاره ای بر پیشانیم
راز
ناشناخته ای را
بشارت دهد.
به خون درخت می مانم
- سبز و سیال
که از سیراب کردن ریشه های نوزاد
اندکی هراسان نمی شود.
اندوه را خوب می دانم
و این سکوت قلیل هم
گوش های مرا
مجاب نمی کند.
از شما چه پنهان!
راست تر بگویم دوستان
من آن یار عاشقم
- مست و بیدار
به فنای خویش نشسته ام
تا ادراک هستی را
از آن خود سازم.
از اختیار می گویم
دست ها
پاسداران حنجره
و آسمان من
این تکه ی ابر
و آسمان من
این تیره ی اندوه
از کجا می آیم
از کجا می آیم
که هاویه را
خوشی از عشق می دانم
و«بلی»
را
نشانه ی شکست
الست بربکم
الست بربکم
الست بربکم
الست بربکم
از زنجیر آینه ام برهانید
خواب -
این سکر ملال
زانوان تردیدم را
خواهد ربود
از زنجیر آینه ام برهانید.
خواب -
این سکر ملال
زانوان تردیدم را
خواهد ربود
از زنجیر آینه ام برهانید.
این عشق
دلی دیگر می خواهد
تن من بوی خاک می دهد
و بازوانم
رهین نگاهی است
که پوستم را
شعله ور می سازد
از زنجیر آینه ام برهانید
من از مستطیل مذهب بیرونم
و از خطوط مستقیم موازی
من از تسلیم ازلی رهایم
و از خوابهای پیر لایتغیر
من از اختیار می گویم
و جای پایم را
هیچ سیلی نمی پوشاند.
یاد
برخاسته از قیامتم
نامم بر آتش
زبانم بر دار
گوشم افسوس
سنگین از این همه صدا
مستتر می شود تقاصم
در انفجار رگ
و گنگ می شود بغضم
در گلوی اشک
وهمی از رگ
وهمی از اشک
وهمی از اندام
شناور
در وهمی از یاد
صعوبت این نام
از آن کیست
که دانایی م می بخشد
از خواستن
و با فرق سقوطم می دهد
صعوبت این نام
از آن کیست؟
نظاره
به قد می ایستم
سلامم فراتر از من است
و پلکانهای سربی را
تا شانه هایم
راهی نیست
همچنانکه-
جسم از سایه
از ابتدا تا انتهای هر روز
هزاران جانی را می بینم
- در فاصله ای بین نیت و عمل
که با دستمالهای سپید کوچک
تبسم را
از لبان بهم فشرده
می سترند
و ساعت هاشان را
با خشم شمارهای عزیزی می نگرند
از ابتدا تا انتهای هر روز
انگار
اندوهی پدید نمی آید
تا شرم بیگانگی را سبب شود.
به قد می ایستم
تا دوست داشتن را
بخاطر داشته باشم
و عشق
- لمحه ی فراموشی-
را
در دستان آنکه
سلامش را
از خورشید عاریه گرفته است
بگذارم.
یاد چون خشمی از مهر
گیسویم را شانه می زند
و من
کسی را که از بی حاصلترین خاکها
می روید
نظاره می کنم.
عاشقانه
شب از چشمان من نمی گذرد
اندوه ماه تیر
قصه خواب را
بر دستهای من
زنجیر می کنی
و چه ممکن
ستاره ام را
از دل شب تار می ربایی
عشق
چه بسیار
چه زیبا
به چشمهای من راه می گشاید
و ذهن سنگواره تو
چه سخت
مرا عبور می دهد.
به ابرها ببالم
اما سیاه ترم می کند
این مجالی که
بختم را به گردن دارد.
ستوه این خطر
عبور پلکهای مرا می داند
ستوه این خطر
از آسمان تیره اندامم
گذر داشت.
همزاد ما کجاست
همزاد ما کجاست
- آن سرسبز عشق
که بر دار خویش زاده شد
و خواب برکه های حقیر را
آشفته ساخت
همزاد ما کجاست
دستی که مرا برد
دستی که مرا گفت
مثل وهم بود
مثل تاریکی
مثل شب
- سرزده بر سکوت هر روزن
جاری بر ظن های مدام -
و چشمی که مرا خواند
دروغی ز ناتوانی بود شاید
حرفی نه ز روی دلتنگی.
همزاد ما کجاست
عشق از دهانم افزون تر می شود
و شوق خواستن دیدگانم را می پوشاند
به ابرها ببالم
به انبوه ابرها ببالم
خاطره وار
راز می شود این نام
پس پلکهایم
و انده می شود تنم
با هر افعی
گزیده تر از شبم
زیرا خاطره وار
کوتاه می شوم
خاطره وار -
اما قامت از آهو دارم.
ایمن تری
با صدایت
پلکان وار
سرازیر شوی
در وهمی شادمانه
- و بگذری
از مسیر این نیابت تنگ.
هجوم نجات نیافت
و نکات جهیدن را
- باد
اندکی مستولی می کند
بر خواب گیسوانم.
تا فزاینده شوم
صدای شگفتی است آن
یا قیام شکسته ی من
بازتر
آوایی از آن دور
چونان حزین
که خونابه را
در چشم لیلی
بازپس می نشاند
دو سایه از امان تو می گریزد
دو سایه از نشان تو
یکدم آه
یکدم
خلعتی از دریا مرا ببخش
خلعتی از دور
دور
دور
تا فزاینده شوم چون موج
تاجی از خار بر سر می نهم.
ابتدای خستگی
با چهار نام
از چهار افق باز
چیزی به گونه ی این جاهل
این جاهل مست
- باد -
می فرساید گامهای پر توان
مرا
و از نوازش
در پلکهایم
باری به امانت می گذارد.
گیسویم در ابتدای خستگی
اندک - اندک
رنگ می بازد.
و شب
خاطره ای دور می شود
کاش هزار دل داشتم
نشسته بر هزار بام بلند
کاش جسمی ز هستی ققنوس
کاش...
هم باز* هجوم
هجوم سالهای رفته
عشق های فراموش شده
ابرهای سیل گشته
هم باز*
کثرت دلتنگی ها
آه
چه زود پیر می شوم.
* ترکیب "هم باز"، واژه جنوبی است. به معنی تکرار و شدت است، به معنی دوباره. از نو و در این شعر نیز به همین معنی استعمال شده- نه شریک و انباز و حریف.
و ذهن سنگواره تو
چه سخت
مرا عبور می دهد.
به ابرها ببالم
اما سیاه ترم می کند
این مجالی که
بختم را به گردن دارد.
ستوه این خطر
عبور پلکهای مرا می داند
ستوه این خطر
از آسمان تیره اندامم
گذر داشت.
همزاد ما کجاست
همزاد ما کجاست
- آن سرسبز عشق
که بر دار خویش زاده شد
و خواب برکه های حقیر را
آشفته ساخت
همزاد ما کجاست
دستی که مرا برد
دستی که مرا گفت
مثل وهم بود
مثل تاریکی
مثل شب
- سرزده بر سکوت هر روزن
جاری بر ظن های مدام -
و چشمی که مرا خواند
دروغی ز ناتوانی بود شاید
حرفی نه ز روی دلتنگی.
همزاد ما کجاست
عشق از دهانم افزون تر می شود
و شوق خواستن دیدگانم را می پوشاند
به ابرها ببالم
به انبوه ابرها ببالم
خاطره وار
راز می شود این نام
پس پلکهایم
و انده می شود تنم
با هر افعی
گزیده تر از شبم
زیرا خاطره وار
کوتاه می شوم
خاطره وار -
اما قامت از آهو دارم.
ایمن تری
با صدایت
پلکان وار
سرازیر شوی
در وهمی شادمانه
- و بگذری
از مسیر این نیابت تنگ.
هجوم نجات نیافت
و نکات جهیدن را
- باد
اندکی مستولی می کند
بر خواب گیسوانم.
تا فزاینده شوم
صدای شگفتی است آن
یا قیام شکسته ی من
بازتر
آوایی از آن دور
چونان حزین
که خونابه را
در چشم لیلی
بازپس می نشاند
دو سایه از امان تو می گریزد
دو سایه از نشان تو
یکدم آه
یکدم
خلعتی از دریا مرا ببخش
خلعتی از دور
دور
دور
تا فزاینده شوم چون موج
تاجی از خار بر سر می نهم.
ابتدای خستگی
با چهار نام
از چهار افق باز
چیزی به گونه ی این جاهل
این جاهل مست
- باد -
می فرساید گامهای پر توان
مرا
و از نوازش
در پلکهایم
باری به امانت می گذارد.
گیسویم در ابتدای خستگی
اندک - اندک
رنگ می بازد.
و شب
خاطره ای دور می شود
کاش هزار دل داشتم
نشسته بر هزار بام بلند
کاش جسمی ز هستی ققنوس
کاش...
هم باز* هجوم
هجوم سالهای رفته
عشق های فراموش شده
ابرهای سیل گشته
هم باز*
کثرت دلتنگی ها
آه
چه زود پیر می شوم.
* ترکیب "هم باز"، واژه جنوبی است. به معنی تکرار و شدت است، به معنی دوباره. از نو و در این شعر نیز به همین معنی استعمال شده- نه شریک و انباز و حریف.
از مجله تماشا
شماره 262- خرداد 2535 شاهنشاهی(1355 شمسی)
شماره 262- خرداد 2535 شاهنشاهی(1355 شمسی)