Monday, July 4, 2011

نامه ي احمدرضا به پرويز دوايي

پرويز
در سايه ي آن يار كه مادرم بود خفته بودم - درختان ديگري هم بودند كه تو بودي. ندانستم حريق بود كه مادرم رفت و تو ديگر نيستي.طالب سال بودم و عطر ريحان.ولي نه به اعتبار آن بود كه در ريگ روان،خويش را به باد بسپارم 
از روزي كه رفتي هزار پيرهن كهنه شد،آينه ها شكست،گندم ها نان شد،صد خانه در دلم فرو ريخت.چه هولناك كه همه ي عابران را مي بيني كه از دريا آمده اند و تو فقط
. قناعت به سلام داري
بر همه جهان چشم ندارم-در دفينه هاي حافظه كه سرگردان مي شوم فقط از تمام جواني دو سه چهره ذخيره دارم.از كنار ديوارهاي كاهگلي كوچه هاي گلابدره كه مي گذشتيم،تو جلوتر از من و حميد نوروزي مي رفتي يا از پرچين خانه ي قديمي مادرم كه از بادهاي پنهاني پائيز تهران عبور كرده بودي،قامت تو ناگهان رخ كرد- مادرم آمد آمد-آمد-غروب بود،بخاري نفت مي خواست.روز ستاره بود و آن خانه را خراب كردند.مادرم سرگردان در روزهاي آخر در طبقه ي چهارم يك خانه ماند.پله ها چندان بود - رفت. 
. تو فقط مي داني كه دل هاي ما روزها،چگونه و در كجاي اين زمين دفن شد 
ديگر در اين سن كه 44 است پرده از روي ميوه ها و آفتاب گرفته مي شود عريان، عريان روز را برهنه مي بينم.مرغان كه از بام من پرواز مي كنند،بعد ازظهر دوباره روي بام هستند.من شاهد و مخاطب مي خواهم.ديگران رفتند و تو ديگران هستي كه مخاطب و شاهد بودي،آيا فقط بايد از تو چهره اي ديد كه چشمان خسته و صورت در انبوه سياهي،تكه اي سفيدي دارد و دو سه شاخه ي بيگانه در كرانه ي صورت محو و مبهم ديده مي شود. 
. در سفره نان است و دخترم به من مي گويد : آقا
نمي دانم اين ريسمان دل چگونه سبك و خالي به قايقي متصل نيست كه در يك سپيده، قايق از من كنده شود به دريا برسيم.
اين چنين است كه در نامه تاخير دارم و نوشتن براي تو هواي باراني مي خواهد- چراغ روشن مي خواهد.مرا مهمان دل خويش بدان اگر چه آمدنم هميشه تاخير دارد- ولي مي دانم سفره ي تو پر از نان است و يك سبوي انبوه از آب خنك بهاري كه از خواب آورده اي-عطر ريحان بدرقه ي تو باشد

جمعه 12 مرداد 63 
. دخترم اگر سواد داشت براي تو مي نوشت-
يك عكس از خودتان بفرستيد-
. شعر اول نامه را براي مادرم گفته ام كه تقديم به تو است-



از مجله گوهران - شماره شانزدهم - تابستان 1386