Sunday, December 18, 2011

دروغ، راست - و من


 
 از همه‌ی پله ها بالا آمدیم، و پله نگشتیم و نخواستیم دیگران پله‌ی ما باشند، با اطمینان پله‌ها را پیمودیم. دوستم آن پسرک همراه آبی‌چشم که زندگی را آبی می‌دید با آن موهای بلوطی که برایم چتر رویا بود کنارم آرام می آمد.
گفت: به باغت خواهد نشست و ميوه‌هايت را خواهد چيد، پندارش پاك است.
نمي‌دانستم كه بذرهاي نگاه ما مي‌تواند چنان جوانه‌هاي درستكاري را بشكافاند. نخستين تصويرها در ما زاده شد و سرانجام زاده شدن اين تصويرها رسوب آنها بر پندار ما بود.
و تصويرها از سفال پندار ما نگذشتند و ته نشستند و واژه هامان و گفتارمان و پژواك‌هاي زمان و مكان ما همه در دو واژه‌ي راست و دروغ جمع آمدند. اين دو واژه حفره‌هاي سفال را ببستند و ما در آن‌جا ايستاديم و فرصت نبود كه به باغ شعر من درآييم.
ايستاديم.
باز ايستاديم.
و ذهن ما ايستاد كه هراس داشت رگ‌هاي دوستي بگسلد و خون بر دل‌ها بپاشند. ناگزير ايستاديم.
من از ايستادن هراس دارم، حتي در زير درختان بلورين و ميوه‌هاي سفالين
رهسپار راه واژه‌هاي راست و دروغ شديم. پندارم از اين دو واژه مجرد و بري بود. با آنكه مي‌دانستم در هر واژه شهرها مي‌زيند و رودها به‌رستاخيز مي‌آيند و درختان صادقانه ثمر مي‌دهند.
در مرزهاي اين دو واژه نكاويديم. من چون كودكان به بدوي‌ترين معناي اين دو واژه خيره شدم و همان‌جا ايستادم و با رنگ‌هاي ديگر معاني اين دو واژه كارم نبود. پندارم چنين بود كه در نوشتن و گفتن اين دو واژه وسوسه را راهي نيست و هميشه بايد آن دو را با يك رنگ نوشت، زيرا شاعر راستكارترين مردمان است.
او از مه باغ شعرم هراس داشت و به گلگشت نيامد و هديه‌ي من در دستم بيفسرد، اما نمرد و دانستم كه روزي اين مه خواهد گسست و ما يكديگر را باز خواهيم يافت و در آن روز هديه‌ام را آذين رؤياي كودكان خواهيم كرد.
و اگر باغ شعرم مصنوعي است، راستكاري من است. چه پژواك زمان و مكان در باغم آب را آلوده است. ميوه‌هاي باغم فلزي‌اند و شكوفه‌ها و پرندگان كاغذي و آنچه راستين است قفس‌هايند كه بر ديوارهاي سربي آويزانند.
روزي كه مه بگسلد، پرندگان ميوه‌هاي شعر و زندگي راستين خواهند شد و قفس‌ها تصاوير مه‌آلودي خواهند بود و پرندگان مشتاق تصويرها كه بر ديوارهاي قديمي و كهن اين باغ آويزانند پرواز خواهند كرد.
و ما آن روز را خواهيم نواخت.
در آهني باغ كاغذي الوان خواهد گشت و ما از باغ به‌در خواهيم شد.
و سه واژه‌ي مهر، انسان، زندگي، بر درخواهد درخشيد.
و ما پژواك اين سه واژه را پاسخ خواهيم گفت.
ما از يكديگر كنده خواهيم شد و در هنگام بدرود به جاي خداحافظي خواهيم گفت سلام. و باغ در ستيز زندگي خويش با خويشتن خواهد نشست و ما راه خانه‌ي رؤياي خود در پيش خواهيم گرفت.


احمدرضا احمدي
از مجله ي كتاب هفته
 شماره ۸۶، يكشنبه 
۱۳ مرداد ۱۳۴۲