تابستان بیپژواک
در پیچ جادههای سال گم میشود
با وزش برهنهی برگها و
هوا و
.صداها
در پیچ جادههای سال گم میشود
با وزش برهنهی برگها و
هوا و
.صداها
سفینهی خزان
بر التهاب شلوغ زمین
مینشیند
با روح جاری در عصیان نهفتهی راههای جهان
و تبار آشفته
در رگها و
درهها و
بر التهاب شلوغ زمین
مینشیند
با روح جاری در عصیان نهفتهی راههای جهان
و تبار آشفته
در رگها و
درهها و
بزرگ راهها
.میغلتد
زمان آتشی است
در گردبادهای دورِ دهلیزهای پیر قلعهها
.و تالارهای مه گرفتهی برجهای امروزی
تابستان
در پرتاب خروشان یاد سوخت
و با غرش رگبارها و
باد
شعلههای پیچیدهی ذهن
جهان را
مثل درختی بینام
.میبلعد
در غبار زهر فصلهای خاک
در این گذرگاههای تند فضایی
سخنی
از ما
برای همیشه
!بگو
شهرام شاهرختاش
از مجله چیستا
آبان و آذر ۱۳۷۸- شماره ۱۶۲ و ۱۶۳
.میغلتد
زمان آتشی است
در گردبادهای دورِ دهلیزهای پیر قلعهها
.و تالارهای مه گرفتهی برجهای امروزی
تابستان
در پرتاب خروشان یاد سوخت
و با غرش رگبارها و
باد
شعلههای پیچیدهی ذهن
جهان را
مثل درختی بینام
.میبلعد
در غبار زهر فصلهای خاک
در این گذرگاههای تند فضایی
سخنی
از ما
برای همیشه
!بگو
شهرام شاهرختاش
از مجله چیستا
آبان و آذر ۱۳۷۸- شماره ۱۶۲ و ۱۶۳