۱۵ سپتامبر ۹۷
عزیزم احمدرضا
محبت کرده بودی تلفن کردی وقتی که من رفته بودم مونیخ. پارسال وقتی این سیروس درمانده مُرد، در آلمان برایش خیلی صدا کردند. چون از گویا، برجستهترین شاعرهای امروزی به زبان آلمانی بوده است. بیآنکه من بشناسمشان، سردبیر و ناشر معتبر یک مجله به من نامه نوشتند و خواستند اگر بخواهم چیزی درباره او بنویسم. من اول تحقیق کردم که اینها قلابی نباشند. کارل شلامینگر ( شوهر نسرین) پُر از تحسین آنها بود. من هم چیزی نوشتم. یک ماه بعدش این کتاب درآمد که از آن برایم نسخههائی فرستادند و بعد نامهای رسید که برای روز نشر کتاب، مهمانی و مراسمی برقرار خواهد شد، و مرا دعوت کردند. ما هم چون دختر اشی با بچههایش در مونیخ (نزدیک مونیخ) زندگی میکنند فرصت را گرفتیم و رفتیم. آنجا بودیم که تلفن تو رسیده بود. دیشب برگشتیم. شب یادبود سیروس، گرم و جالب بود (یا به قول فرهاد دفتری" ژالب"). منتقد ادبی روزنامه زوددویچه تسایتونگ، سخنرانی درازی کرد که من نفهمیدم چون به آلمانی بود، و وقتی بعد بهش گفتم، یادداشتهای خودش را داد که باز دیدم به آلمانی ست. به هر حال شعر ازش خواندند و تعریفش کردند و گفتند در میان این هفتاد هشتاد نفری که اینجا هستند و یکدیگر را نمیشناختند، همه با سیروس آشنا بودهاند یا به شعر سیروس. اینها توجیه غیبت من از اینجا، از این غار در برهوت سبز و خرم، از این صومعه خصوصی. یک ستاره از آن کتاب را با این نامه برایت میفرستم همراه با آنچه به انگلیسی نوشته بودم. در کتاب آن را به آلمانی ترجمه کردهاند و من هیچ نمیدانم چه کردهاند. حالا تو هم از هیچ کدام سردرنمیآوری. اصلاً سردرمیآوری از این دنیا؟ بده برایت ترجمه کنند. از خودم همت و در خودم میل به نشخوار خوردههای پیشین خودم نمیبینم. اما سیروس را آنجور که بود و دیده بودم نشان دادم که اگر ترجمهاش را خواندی خواهی دید.
زن و بچهات را سلام برسان. امیدوارم حال هر سهتان خوب باشد. خیلی دلم میخواهد ببینمت و ببینمتان. زیاد نمینویسم چون وحشتناک کارهای گره خوردهای زندگی را پر کرده که باید بازشان کرد. از نیویورک، از فستیوال، دعوتم کردهاند که بروم. باور میکنی که تنها میلی که مرا به آنجا میکشاند شوق دیدار عباس کیارستمی است. حداقل در حدود هفتاد درصد، و سی درصد بقیه میان دیدن دو سه نفر و دور شدن از حیطهای که افراد محترم خانواده سابقم مرا در آن انداختهاند.
زن و بچهات را سلام برسان. امیدوارم حال هر سهتان خوب باشد. خیلی دلم میخواهد ببینمت و ببینمتان. زیاد نمینویسم چون وحشتناک کارهای گره خوردهای زندگی را پر کرده که باید بازشان کرد. از نیویورک، از فستیوال، دعوتم کردهاند که بروم. باور میکنی که تنها میلی که مرا به آنجا میکشاند شوق دیدار عباس کیارستمی است. حداقل در حدود هفتاد درصد، و سی درصد بقیه میان دیدن دو سه نفر و دور شدن از حیطهای که افراد محترم خانواده سابقم مرا در آن انداختهاند.
درود فراوان بر تو- نامه زودی
ا. گلستان
ا. گلستان
از مجله گوهران
شماره شانزدهم- تابستان 1386