نقاشی رو جلد از محمود شجاعی
بوی خاک میآید، که رگهای من چنین میجنبد، بوی رستن، بوی پیوستن، شرم دارم که گلوی تابندهی زخمی را بگشایم، آنکه دستان مرا دارد، من به سوی خون نگفتم که بگشاید، آنکه چشمان مرا دارد، من به سوی رخشنده نگفتم که بربندد، لحظهای که انگشتان مرا به گردن من حلقه میکند، آه، من شرم دارم که به دستان خود بنگرم اما که فرصت اگر...
های سیاه کور من، بارانها را گفتم فرو ریزد، ابرها با کرمها درآویزد کمانههای رنگی، در چهارسوی بگسترند، هفت رشته گیسو به هفت گل سرخ بیارایند. عطر شیر، عطر نوازش، بگذار همه فرمانرانند، بگذارهمه فرمان گیرند، مرد در چهرهی زن بخوابد، و زن در چهرهی مرد بیدار شود.
--------------------
با سپاس از دوست عزیزم، میلاد دلاوری که تایپ این نمایشنامه را با مهر برعهده گرفت و درود به مهدی یزدی عزیز که با دلگرمیها و حمایتهای دلسوزانه، بازنشر این نمایشنامه را مقدور ساخت.
کتاب در سال ۸۸ توسط نشر تپشنو تنها در پانصد نسخه روانهی بازار گردید و بازنشر اینترنتی بااجازهی مستقیم آقای شجاعی ممکن شد.