در برزخ
نه چو مردهها که به تنها
تن برف روی کفنها
.بکشیدهاند و دگر هیچ
نه چون زندهها که به شبها
لب تلخوار تعبها
.بمکیدهاند و دگر هیچ
تو ببین که او همه زنده است
تن و رخ پر و شاداب
تو ببین که او همه مرده است
تن سرد و رنگ چو سیماب
تن مرده در تن زنده
تو شنیدهئی؟ که شنیده
شب تیرهئی و در آغوش
بدن، سپید سپیده؟
(تو اگر بترسی (و ترسی
همه بیمشان بفزاید
(و گر او بترسد (و ترسد
.نه بر او دلی که بپاید
کسی این چنین و یکی گور
که فراخ و بی ته و تاریک
نه چو زنده و نه چو مرده
!عجبی! هم آن و هم این لیک
(صهبا مقداری (بهرام صادقی
۱۳۴۰ ،از کتاب هفته، شماره شانزدهم