نهم اگست 1999
آقای دهباشی گرامی
آقای کامشاد دریک گفتگوی تلفنی به من خبر داده است که بخشنامه آقای سیروس فرمانفرمائیان را دارید در مجله چاپ میکنید ومتن آن را آقای سیروس فرمانفرمائیان به شما رسانده است.
در این متن یکی دو اشاره کم وبیش نادرست به گفتههای من به ایشان هم آمده است که در همان یکی دو ماه پیش که خودش نسخهای از آن بخشنامه را برای من فرستاده بود هم با تلفن هم با نامه نادرست بودن برداشت ایشان از حرفهایم را به ایشان گفتم و نوشتم.اگر این چیزی که برای شما فرستادهاند آن اشارهها به من را هنوز دارد و درست نکردهاند یا برنداشتهاند خواهش میکنم به صداقت به من بنویسید تا آن تذکر خصوصی به ایشان را برایتان بفرستم که یک جا و با هم چاپ شود.
من دلواپسی سیروس برای نام پدرش را میفهمم اما عقیده دارم که تاریخ و درستنویسی تاریخ یک جامعه مهمتر است از حفظ یک اعتبار که در ریشه و رشد آن شک بسیار میتوان داشت.
خواهش میکنم این را برای من فوری بفرمائید.
با سپاس از پیش
ا. گلستان
ا. گلستان
دوشنبه 28 جون 99
عزیزم سیروس، چیزی را که نوشته بودی و به چاپ رسانده بودی پست آورد. خواندم. من سر درنمیآورم که این غیظ و خشمی که از کنار مغلطه هم میگذرد برای چیست؟ و چرا در این وسط تو در میانه میتازانی. گفت هرکه بامش بیش برفش بیشتر. پدر تو که در زندگی آدم توانائی بوده است ناچار فرزندان زیادی به دنیا داد که بر حسب حساب احتمالات تنوع روحیات و رفتار آنها ناچار کم نیست. حالا تو میخواهی از حسنها دفاع کنی و از عیبها، اگر بودهاند، به تکذیب کشانده شوی؟ اینها انعکاس برداشتهای خود تو خواهند بود که ممکن است تأیید کننده واقعیات یا حرکتکننده بر خلاف جهت واقعیات از آب درآیند.من همان وقت هم که تلفن کردی و چند بار هم کردی تا بالاخره حرف زدیم همین حرف را،شاید در جملههای دیگری به تو گفتم،و گفتم که واقعیتهای مطبوع حاجت به تأیید ندارند و واقعیتهای ناخوشایند با تکذیبهای مؤکد به خوشایندی نمیرسند. بهرحال من فکر میکنم دو سه نکته را که به نظرم میرسد برایت بنویسم. بنویسم چون شماره تلفن ترا ندارم، و شماره تلفن بیژن1 را هم که دارم هربار به او زنگ میزنم خانه نیست و یک زن اسپانیائی صدای ضبط کردهاش را به ما تحویل میدهد، که به این ترتیب نمیشود از او هم شماره ترا گرفت.
بهرحال. تو واقعا فکر میکنی سیروس غنی تمام این چند سال کاری را که کرد برای درافتادن با تو کرد؟ جوری که از نوشته تو برمیآید، و با ذکر آشنایی قدیمی خودت با او شروع میشود، انگار قصد تو گفتن این نکته بوده است که سیروس علیرغم آشنائی دورودراز به تو ضربه زده است. شاید قصدت این نبوده باشد اما خواننده از این قسمت از حرف تو این برداشت را میکند. این هم تعجب ندارد، همچنانکه تعجب ندارد که تو از نوشته او قصدی را گرفتهای که قصد او نبوده است. شاید هم بوده، من نمیدانم. ولی با تمام احتیاط کاری و دست به سیاه و سفید نزدنهائی که از سیروس دیدهایم و دیدهام بسیار بعید به نظر میرسد که یک مرتبه با ملعنت استثنائی اینجور به تو پریده باشد.
اما دفاع از دیگران. من چنین اتفاق افتاده است که کمی با تو، کمی با علی ِاز دست رفته، کمی با خداداد، کمی با ابو البشر، کمی با مریم خانم، کمی یا در واقع یک بار دو روزه با اسکندر، کمی هم از راه شنیدن صدا در رادیو با ستاره، که گمان نمیکنم شنیدن به دیدن رسیده بوده است، کمی با کاوه وقتی که بازرگانی نیالا را میگرداند، کمی هم با منوچهر وقتی که میکوشید در هیأت مدیره کنسرسیوم جا بگیرد، و داستان دیگری داشت، برخورد داشتهام. هرکدامتان، خیلی هم طبیعی است، یک جور دیگری دارید. کسانی که مطلقاً رفتارشان وازننده باشد میانتان دیدهام کسانی هم که مطلقاً حرمت جلب میکنند میانتان دیدهام. بنابراین، و باز طبیعی است، یک حکم واحد یک شکل درباره«بچههای فرمانفرما»نمیشود و نباید کرد. حتی یک فرد آدم مثل یک منشور جنبههای گوناگون دارد که تو آن را که روبرویت باشد میبینی و آن را که نباشد نمیتوانی و نباید از روی جنبههائی که دیدهای بپنداری. فرمانفرما آدمی بوده است که در سر چهارراه تاریخ در این مملکت حاضر بوده است و منشأ اثر بوده است و اثر کارهایش بر حسب دید و برداشت دیگران است و دیگران یک جور نیستند تا یک جور قضاوت کنند. زیاد جوش نزن. سیروس [غنی]، که من بکلی برای هیچ نوع دفاعی از او نیست که این را مینویسم، و کوچکترین اشارهای به اینکه بنویسم نه به او من کردهام و نه او به من کرده است. مقداری اطلاعات از جائی که میتوانسته به آن دسترسی داشته باشد به دست آورده است. به هرقصدی هم که این اطلاعات را جمع کرده باشد برای کتابش، مسئله اصلی این است که این «اطلاعات» باحیثیت «رسمی» بهرحال وجود ندارد.امسال نشد،سالهای بعد.سالهای پیش نشد، امسال. بهرحال این اطلاعات که غلط یا درست بودنشان به مسئولیت کسانی است که در اول آنها را نوشتهاند،وجود دارند و روزی روزگاری درمیآیند.تو حداکثر این واکنش را از نوشتهات به دست میآوری که بگویند پسرش ازش دفاع کرد،و بعد بر حسب نظر و برداشت خودشان بگویند مزخرف گفت یا درست گفت.آیا تا امروز از آدمهائی که دم دست و پیش چشم به بلوغ رسیده ما بودهاند خود ما با دیگران نظر درست یا کاملی نشان دادهایم؟بگیر حسین فاطمی. بگیرمهدی بازرگان. بگیر، در جهتهای دیگر،دکتر فلاح. بگیر امیر عباس هویدا. بگیر عَلـَم.یک تصویر درست حتی با گذشت تاریخ هم به دست نمیآید که به یک صورت نزد همه معروف باشد. در زبان شکسپیر ژندارک را«جنده» میبینی.تالستوی ناپلئون را تبسم خباثت میبینی. در زبان ستاندال ناپلئون تجسم دیگری پیدا میکند.خود تو خواهرت مریم خانم را قبول نداری، و من او را تا آنچه که در سالها دیده بودهام برجسته میدانم.این خواهر تو.برادر تو آقای منوچهر فرمانفرمائیان را اگر هم نمیشناختم از کتابش یک آدم پرمدعا و وارونه کننده واقعیات میشد شناخت.
این کاغذ دارد بیجهت دراز میشود. بهرحال تا آنجا که به من اشاره کردهای برداشت که نه، ولی ذهنیات من از فرمانفرما، بطور مشخص:آن لوحه که از زبان من آوردهای، آنچه که من گفتم این بود که فرمانفرما والی مقتدری بوده است در فارس، و کنار سدّ رود خشک شیراز یک سنگ بزرگ کار گذاشته بودند-و من نمیدانم چه کس کارش گذاشته بود-که به حکومت او در فارس و خدمتش اشاره میکرد. این سنگ تا سالهائی که زمین مجاور آن زمین فوتبال شهر ما بود، یعنی دستکم تا سال 1315، هنوز بود.اما گمان میکنم که بعدها آن را کندند و برداشتند. شاید برای حذف نام او، شاید برای خوش خدمتی به حکومت پهلوی، شاید برای اهمیت ندادن به این آثار. فراموش نکن که یک«شاهزاده»دیگر که حاکم فارس شد بازار کریمخانی را از وسط خراب کرد. فراموش نکن که طی پانصد سال حکومت پارتها، و طی سیصد و پنجاه سال حکومت ساسانیها، و طی 1300 سال از زمان حمله اسلام تا روی کار آمدن پهلوی،تمام مردم این سرزمین که میگوئیم «خانه اجدادی» ماست، و نیست، از وجود هخامنشیها بیاطلاع بودند و هرگزبه فکر تعمیر پاسارگاد یا آنچه بهش «تختجمشید» میگوئیم نیفتادند.قصههای مربوط به فرمانفرما را من از پدر خودم شنیدم، از جمله اینکه در حضور او پدرم زد رفت بالای منبر در روز عاشورا و چنان با هیجان ضد او صحبت کرد که محافظین او با خنجر تجیر فاصله میان مردانه و زنانه عزادارها را پاره کردند و فرمانفرما را اینجور به در بردند و چون این در وقت مقدمات 1919 بود. پدرم هم فرار میکند چون سربازان دولتی میخواستند او را دستگیر کنند و قشون SPR برای سرش قیمت معین کرده بود. وقتی هم که او را بعد گرفتند و بردند پیش والی، فرمانفرما، پدرت بیتحکم و درشتخوئی، با آرامش حاصل از داشتن قدرت، خیلی هم پدرانه، به او گفته بود «تو مرا بیوطن و خائن وطن و وطنفروش میدانی و حال آنکه یک ربع مملکت مال من است. من از اینهمه ملک چشمپوشی می کنم؟ من میخواهم ملک خودم را حفظ بکنم. تو چه چیز را میخواهی حفظ کنی؟» این یک confrontation کلاسیک است، و همه نزاعهای عمیق اجتماعی رامیشود در این تبلور تماشا کرد.
بهرحال. این را هم اضافه کنم که وقتی سیروس کتابش را به من داد، و این بعد از نشر آن بود، من برای اول بار دیدم اسمی از من برده است، فوری هم بهش تلفن کردم که من کاری برای تو یا این کتاب نکرده بودم که از من یاد کردهای. سیروس گفت تو خودت ملتفت نبودی و من بسیاری بارها با تو گفتگو میکردم و از آن گفتگوها، که برای تو عادی و جاری بود، برای کتابم که مینوشتم استفاده فکری کردم.
بنابراین هیچجور ربطی هم به این کتاب ندارم همچنانکه هیچجوری ربطی هم با این آقای کاتوزیان که در نوشتهات مرا همپالکی او کردهای ندارم.خداوند از سر تقصیرات سیروس فرمانفرما بگذرد.
و بشود که بیشتر یکدیگر را ببینیم، و اگر در ایستگاه قطار در ژنو باز یکدیگر را دیدیم وعده ندهی که در راه یکدیگر را خواهیم دید-و نبینیم.
این طرفها که آمدی سراغی بگیر از ما.
آنقدر این نامه دراز شد که ادامه و اطاله آن حتماً از ذوق و قبول من دور است.
با علاقه و محبت
ا.گلستان
1- بیژن بصیری، پسر خواهر گلستان که در اسپانیا نزدیک به خانه سیروس فرمانفرمائیان خانه دارد.
از مجله بخارا
مرداد 1378 - شماره7
رجوع کنید به :
1-کتاب رجال ایران در دوره قاجار و مرز ناپیدای خدمت و خیانت-نوشته سیروس غنی،ترجمه حسن کامشاد-انتشارات نیلوفر
2-نقد و معرفی کتاب رجال ایران در دوره قاجار و مرز ناپیدای خدمت و خیانت- ناقد: سیروس فرمانفرمائیان- مجله بخارا، خرداد78، شماره6
3- شایعه و تاریخ - نویسنده: سیروس فرمانفرمائیان - مجله بخارا، بهمن 79، شماره16
اطلاعات بیشتر راجع به خانواده فرمانفرمائیان: