نامه
اینجا
در این اتاق روشن مهمانسرا
شادم که در کنارم دیگر تو نیستی.
دریای چشم انداز
از گوشوارههایت
آبیترست
و جنگلش
موج زمرّدست
و پوست هوا
ترگونه است و تُرد
و پشت پنجره هر صبح
یک مرغ دریایی.
تشویش نیست
و چشمهایت
از یاد میروند.
چون زورقی که دور میشود
هر لحظه از کنارهی تاریک
آرام
سرد
سبکبارـــ
بیکشمکش
بیهیچ خونریزی
هر چیزْ خوب و خرّم و خستهست
و خواب میچسبد
تا صبح
که باز پشتِ پنجره پر هیبِ مرغ دریایی
چون سروِ بیدخوردهی آن پرده درایتاک ــ
شوخیست!
شادم که در کنارم دیگر تو نیستی.
۱۳۶۹/۱/۷
آینهی خوابگرد
مرگ
چشمان آن زنی ست که با باد میرود
و برفِ شعلههاست
نگاهش
طاق سپید نسیان
گلسنگ یادهاست
ایوانچهی هلالی
در بوی شامگاهی
و گربهیی
که گیج
مرگ چشمان این زنیست
که میآید ــ
آن لحظهیی که رفتهست ــ
با شعلههای برفِ نگاهش.
این
یادِ دیگریست
که میپیچد
چون پیچکی
مردّد
با نردهی شکستهی آن خانهیی که نیست.
۶۹/۲/۲
پرسفونه
میبوسمش
و مرگ
پر هیبِ آن پرندهی عاشقست
لرزان
بر آبگیر
امّا
همین که چشم بچرخاند
بر شاخه نیست.
×
او رفته است
آن خوابگرد
با بوسههایش
سرد.
×
تنها
ردِ صدایش
برجای ماندهاست
آن دانههای سرخِ انار
بر برف.
۷۰/۲/۳
صندلیها
تنها
یک صندلی برابر دریا
بود
آن لحظهیی که پنجره را میگشود.
دریا کبود میزد و آرام مینمود
و صندلی
سیاه بود.
عطر گلی شنید
سپید
آهسته گفت:
آه
پروانهها
هی گشت میزدند
نزدیک و دور میشدند
و حال دستهگلی
بر صندلی.
دریا
کبود
بود
هنوز
و صندلی
سیاه
نبود.
(آن لحظهیی که پنجره را باز میگشود)
«محبوب من
و عطر بوسهها
آه»
بود
و باز صبح
بود.
۷۴/۵/۲۸
از کتاب روزنامه تبعید- نشر سالی۱۳۸۱
از هفتهنامه نشاط خوزستان- ضمیمهی ادبی پران
ویژهی شماره ۱۰۹- شهریورماه ۹۰
-----
با سپاس از دوست عزیزم، صابر محمدی که شمارههایی از پران را در اختیارم گذاشت.