فقط
ترانهي بي پرواي غائبان
حسرت حضور ما را ميخواند
و ما
طفلان ناگهان
طفيلان زمين
جز آواز غائبان
آوازي نداريم
***
ترانهي بي پرواي غائبان
حسرت حضور ما را ميخواند
و ما
طفلان ناگهان
طفيلان زمين
جز آواز غائبان
آوازي نداريم
***
و از قرار
ما
نميدانستيم
نميدانستيم كه سرو ميگذرد
و راه
در توبهتوي عشق
ميماند
و تصوير كبوتري در شيشه ميافتد
كه از رازهاي جهان
.باز ميآيد
مرگ
از قرار
پارهسنگي بود
و ما
.نميدانستيم
***
آسمان مثل مرگ میبارید
وقتی خیالهای جهان
رفتار پنهان ما را
از دایرهی آب برمیگرفت
آسمان مثل مرگ میبارید
وقتی آفتابی بیگانه
از آبهای رفته
میگذشت
و هالهی ترس
آبی میشد
***
میدانستم که وقت فرا خواهد رسید
و پیچکها و ثانیهها
مکث خواهند کرد
ودر سکوت فقط
موجی خواهد آمد
که گریهی شما را
زیرآسمان بنفش خواهد شناخت
می دانستم
آنگاه که آتش و صاعقه
مکث میکنند
وقت
.فرا خواهد رسید
از قصیده آهو- شاپور بنیاد