Saturday, October 17, 2015

کتاب قطعات، شعرِ شاپور بنیاد و یادنامه‌هایی برای او












آن‌جا که تو ایستاده‌ای
زیر زنجموره‌ی برف مذاب
لحن آوازت پیدا نیست
آن‌جا که تو ایستاده‌ای
دشواری اشیا
بر بام ها
انبار می‌شود
ودرخت‌ها و خانه‌ها
زیر هجوم پرنده‌های کبود
فرومی‌ریزند
میان سیاره‌های برف و روزنه‌ی بخت
تو در دوایر متروک
چهره‌ای دیگر
داری



از مجموعه قطعات

دریافت کتابِ قطعات 

***


یادنامه‌ها و نوشته‌ها
---------------

تارا بنیاد (دختر شاعر)

برف می‌بارد

برف هم آمد. من فکر می‌کردم امسال برف از ما قهر کند و بخاطر نبودن شاعری که من پدر صدایش می‌کردم نبارد. اما برف آمد. برف به‌من یاد داد که باید زندگی کرد، چه شاعر باشد، چه نباشد باید زندگی کرد. برف گفت:
(( من باید می‌باریدم، چه می‌خواستم، چه نمی‌خواستم. باید می‌آمدم تا دوباره نیلوفرها برویند و شاعری دیگر از نیلوفرها بگوید تا او را هم بعد از مرگش شاعر نیلوفرها بنامند.))
و آیا من دومین شاعر نیلوفرها را می‌توانم پدر خطاب کنم؟
از سهراب گرفتم، کتابی برای نور، از پدرم بویی برای نیلوفر. زندگی با همین کتاب و نیلوفر خوش بوست. زندگی با این کتاب باز می‌شود و با این نیلوفر بسته. امروز ماه از چاه کتابی برای خاطره‌ی پدرم فرستاد من کتاب را به‌خاطره دادم. خاطره به‌حال خاطره‌ها گریه کرد و من به حالا 18 آبان.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عمران صلاحی

شاپور بنیاد خود یک بنیاد بود.
از این نظر می‌توانید من را یک آدم بنیادگرا بدانید برای اینکه خیلی ارادت داشتم به شاپور بنیاد، به خصلت‌های انسانیش، نوآوریهایش در شعر و نقش موثرش در شهر مدرن.
شاپور بنیاد از بنیادهایی بود که هیچگونه سوءاستفاده‌ای در آن مشاهده نشد.




 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یدالله رویایی

سنگ بنیاد

حریص هستی، مرگ
در حیاتی دیگر با ما می‌آید

در طرح روی سنگ، دو انگشت سبابه به‌هم
گره خورده‌اند، ساعت مستقل، به ریشه
های مربع، و شورش شبح بنیاد دم
برای عدم بود وقتی که گفت: همه تنها
می‌میرند و هیچ‌کس، جز با خودش نمی‌میرد.



  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منوچهر آتشی

باز آمدم که نغمه کنم ساز بعد تو
سازم شکست و گریه شد آواز بعد تو
بوی خوش تکلم بودا بمن رسید
باز آمدم که بو کنم این راز بعد تو
گفتند رفت سایه نشین درخت نور
رسم تو آمدم کنم آغاز بعد تو
با من سخن نگفت نه بودا نه برگ و باد
تا با درخت بو شدم انباز بعد تو
این شعر بعد تو نه فقط پرکرشمه نیست
بی رونق است گلشن شیراز بعد تو
تنها نه راستی شد از آن سرو سرفراز
محروم گشت از صفت ناز بعد تو
خاکستر است مسند قمری فراز سرو
جز شکوه نیست شوکت پرواز بعد تو
جز در خنده گر چه لبت چون صدف نبست
جز عقد گریه هیچ نشد باز بعد تو
از چنگ رگ چه نغمه کند باز سورنا
تا بگسلند مرثیه پرداز بعد تو
شاپور جان جز این نتوانم دوباره گفت
سازم شکست و گریه شد آواز بعد تو

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ