از رم، ۱۹۵۸/۴/۲۰
سهراب عزیز،
نامهات رسید و بهتر گفته باشم مدتی است که رسیده است. تازه خانهام را عوض کرده بودم. در حدود دو ماه پیش (که نامه به آن آدرس بود) نامهات را دریافت کردم. خوشحال شدم، خوشحالی غمناکی که از زنده شدن خاطرات بهآدم دست میدهد. گمان میکنم که نامهات پر از گله بود. البته نگهش داشتم. گلهای که هرکس که بریده شود یا در حال بریده شدنست میکند. با کم و زیاد تغییر. اما یک مسئله است. گمان میکنم که از نظر دیگران، و حتا از نظر خودم، کسی که راهی برای خودش انتخاب کرد، بد یا خوب، حتا حق گِله جلو آیینه را نیز ندارد. کسی را مجبور نکردند که بیاید. خانهات را رها کن، خانوادهات را رها کن. علائقات را ببر. اگر چنین کاری صورت گرفت، اجبار و احتیاج درونی بود. این اجبار متعلق به خود آن شخص بود. خودش انتخاب کرد. در میان مسائل چیزی که وجود دارد، یک آزادی انتخاب نیز هست. پس دیگر گله برای چه؟ برای خانواده؟ برای پدر؟ برای مادر؟ آیا خاطرات واقعیتها، قشنگتر، لذتبخشتر و رنجآورتر نیستند؟ اگر ما از خانواده جدا نشویم، اگر ما علایق را از لحاظ مادی و ظاهری نبریم، طبیعت این جدایی را پیش میآورد و زمان روی هر چیز پرده میکشد. پس در مقابل امری که دیر یا زود باید انجام بگیرد، گله برای چه؟ خواهناخواه بهدنیا آمدهایم، البته مسلم است که نه دست تو بود نه دست من و نه دست امثال تو و من وگرنه گمان میکنم که شکلی دیگر داشت آنچه اکنون وجود دارد. شاید هم آب از آب تکان نمیخورد. بههر حال، مسلم این است که باید این زمان را پُر کرد، زمان میان دو خواب را، زمان میان تولد و مرگ را.
این را من وظیفهی آدمی میدانم. ممکن است در این جریان به بیحاصلی بربخوریم و بپرسیم برای چه؟ اگر این وظیفه، پر کردن زمان بیحاصل است، پس در همان لحظه باید خودکشی کرد، ولی ما خودکشی نمیکنیم وگرنه الله اعلم بحقایق الامور.
نامهات رسید و بهتر گفته باشم مدتی است که رسیده است. تازه خانهام را عوض کرده بودم. در حدود دو ماه پیش (که نامه به آن آدرس بود) نامهات را دریافت کردم. خوشحال شدم، خوشحالی غمناکی که از زنده شدن خاطرات بهآدم دست میدهد. گمان میکنم که نامهات پر از گله بود. البته نگهش داشتم. گلهای که هرکس که بریده شود یا در حال بریده شدنست میکند. با کم و زیاد تغییر. اما یک مسئله است. گمان میکنم که از نظر دیگران، و حتا از نظر خودم، کسی که راهی برای خودش انتخاب کرد، بد یا خوب، حتا حق گِله جلو آیینه را نیز ندارد. کسی را مجبور نکردند که بیاید. خانهات را رها کن، خانوادهات را رها کن. علائقات را ببر. اگر چنین کاری صورت گرفت، اجبار و احتیاج درونی بود. این اجبار متعلق به خود آن شخص بود. خودش انتخاب کرد. در میان مسائل چیزی که وجود دارد، یک آزادی انتخاب نیز هست. پس دیگر گله برای چه؟ برای خانواده؟ برای پدر؟ برای مادر؟ آیا خاطرات واقعیتها، قشنگتر، لذتبخشتر و رنجآورتر نیستند؟ اگر ما از خانواده جدا نشویم، اگر ما علایق را از لحاظ مادی و ظاهری نبریم، طبیعت این جدایی را پیش میآورد و زمان روی هر چیز پرده میکشد. پس در مقابل امری که دیر یا زود باید انجام بگیرد، گله برای چه؟ خواهناخواه بهدنیا آمدهایم، البته مسلم است که نه دست تو بود نه دست من و نه دست امثال تو و من وگرنه گمان میکنم که شکلی دیگر داشت آنچه اکنون وجود دارد. شاید هم آب از آب تکان نمیخورد. بههر حال، مسلم این است که باید این زمان را پُر کرد، زمان میان دو خواب را، زمان میان تولد و مرگ را.
این را من وظیفهی آدمی میدانم. ممکن است در این جریان به بیحاصلی بربخوریم و بپرسیم برای چه؟ اگر این وظیفه، پر کردن زمان بیحاصل است، پس در همان لحظه باید خودکشی کرد، ولی ما خودکشی نمیکنیم وگرنه الله اعلم بحقایق الامور.
سهراب عزیز، مسائل خیلی زیادند و حرف نزدن
دربارهشان بهتر. هرکس دیدی خاص دارد و بر آنان که کورند حرجی نیست.
توصیهی دوستانهی من به تو این است که مقاومت کنی، تا آنجا که میتوانی و
آدم میتواند. در ماه مارس و آوریل، برای مدت پانزده روز نمایش از کارهایم
ترتیب دادم. هیچ کاری نفروختم. کلکسیونیستها گفتند که خارجی است و معلوم
نیست که کارش را در رم دنبال خواهد کرد یا نه. هر جا باشیم باید چوب آن
خرابشده را بخوریم! وضعیت دنیا نیز خندهآور است! از نظر انتقاد و
روزنامه، موفقیت من جالبتوجه بود؛ خیلی چیز نوشتند، رادیو نیز صحبت کرد.
از نظر خودم بههیچ نمیارزد، ولی از نظر موقعیت اجتماعی قابل ملاحظه است.
از پاریس معلوم است که چندان دل خوشی نداری. تعجب میکنم که آیا این شهر بزرگ هیچچیز ندارد که تو را نگهدارد؟ نمیدانم در خیال خودت - در موقع حرکت - چه ساخته بودی که در پاریس پیدا نکردی؟ خیال نکن. بچههایی که اینجا هستند، راه میروند و به رم و ایتالیا و ایتالیایی فحش میدهند. هیچکس نیست از اینها بپرسد: بابا خوشتان نمیآید، کسی شما را زنجیر نکرده است.
هرجای دنیا گوشهای پیدا میشود که شخص را جلب کند. مهم این است که باید زندگی کرد، در لحظات زندگی کرد، این اصل مطلب است.
فردا جشن دو هزار و هفتصد و نمیدانم چندمین سال رم است، هر دقیقه که میگذرد گرد وغبار سنتها زیادتر میشود. ولی خیال نکن در اینجا خر داغ میکنند، اما هرچه باشد، من اینجا را با تمام سختی و ناراحتیهایش بر آن خرابشده ترجیح میدهم…
سهراب عزیزم، امیدوارم که با هم رابطهی نامهای مرتبی داشته باشیم. من اطمینان میدهم که دیگر اینقدر جواب نامهات را به تأخیر نخواهم انداخت. این دفعه بهعلت گرفتاریها بود. از احوال خودت برایم بنویس. امیدوارم که آرامش و سلامت داشته باشی و در کارهایت موفق باشی.
از پاریس معلوم است که چندان دل خوشی نداری. تعجب میکنم که آیا این شهر بزرگ هیچچیز ندارد که تو را نگهدارد؟ نمیدانم در خیال خودت - در موقع حرکت - چه ساخته بودی که در پاریس پیدا نکردی؟ خیال نکن. بچههایی که اینجا هستند، راه میروند و به رم و ایتالیا و ایتالیایی فحش میدهند. هیچکس نیست از اینها بپرسد: بابا خوشتان نمیآید، کسی شما را زنجیر نکرده است.
هرجای دنیا گوشهای پیدا میشود که شخص را جلب کند. مهم این است که باید زندگی کرد، در لحظات زندگی کرد، این اصل مطلب است.
فردا جشن دو هزار و هفتصد و نمیدانم چندمین سال رم است، هر دقیقه که میگذرد گرد وغبار سنتها زیادتر میشود. ولی خیال نکن در اینجا خر داغ میکنند، اما هرچه باشد، من اینجا را با تمام سختی و ناراحتیهایش بر آن خرابشده ترجیح میدهم…
سهراب عزیزم، امیدوارم که با هم رابطهی نامهای مرتبی داشته باشیم. من اطمینان میدهم که دیگر اینقدر جواب نامهات را به تأخیر نخواهم انداخت. این دفعه بهعلت گرفتاریها بود. از احوال خودت برایم بنویس. امیدوارم که آرامش و سلامت داشته باشی و در کارهایت موفق باشی.
بهمن محصص
۵۸/۴/۲۰
از کتاب جای پای دوست (نامههای دوستان سهراب سپهری)/ نشر ذهنآویز