تهران، ۴ سپتامبر ۱۹۵۸
جناب جرقاب!
چهار روز است که به این خرابشده آمدیم. نه آدرس تو را میدانم، نه خبری از تو دارم.
دو شب پیش در کافه نادری سراغ تو را
گرفتم، گفتند: اغلب تیمور و بعضی اوقات تو سری به آن محفل فضل میزنید. روی
این اصل، دیشب رنج را بر خود هموار نمودم (برای دیدن روی کج و معوجات) و
در کافه نادری یک ساعتی ماندم ولی خبری نشد. بههرحال، این نامه را با پست
شهری برای برادرت میفرستم، بهمحض وصول آن سری به ما بزن که مردیم از
تنهایی و بیکاری.
قربان تو
بهمن محصص
از کتاب جای پای دوست (نامههای دوستان سهراب سپهری)/ نشر ذهنآویز