شعر شاپور بنیاد
و مرثیههای تازه
افق کلاغهایش را میروید
تو اطلسیهایت را بکار
تو اطلسیهایت را بکار
من شعرهایم را
مرثیههایم را
ماتمم را
ماتم
مرثیههایم را
ماتمم را
ماتم
نه
دیگر
این تو نیستی کهآواز میخواند
این حفرههای خونست
با آوازهای سبز
با تصنیفهای بیخبر
این ابرهای نجومیست
با گریههای ناگهانی
گم شده در تن سنگ
-وقتی که در غربت تالار از نمیدانمهای جهان رویِ
شعرِ تر پاشیدی
و تالار
دیگر
این تو نیستی کهآواز میخواند
این حفرههای خونست
با آوازهای سبز
با تصنیفهای بیخبر
این ابرهای نجومیست
با گریههای ناگهانی
گم شده در تن سنگ
-وقتی که در غربت تالار از نمیدانمهای جهان رویِ
شعرِ تر پاشیدی
و تالار
یکسره
بر
باد
بر
باد