اکنون توئی
پائیزی که غروب منست
هجاهای بلندیهای زرد
با من بیا
به مکاشفهی صیادان نور
بهآهی که در سنگینترین کششها جریان دارد
با من بیا
به مکاشفهی صیادان نور
نور پراکندهی مغشوش
که از وسوسهی گامها میلرزد
به تکاملی که غرامتی است
به بازگشت نمناک بوها
به مه منتظری که تپشهای سرمازده را بدرقهگر
من پر از شناختن
در سراسر این ادامهی ابلق
به تو که اکنون توئی
و در هیاهوی عمق خاکستر
توئی که مرا باز مییابی
سبکبار از تولدی
که جامهی زرد روزهای ناسرودهی منست
در کجائی که بودهای
هیچ مداری شناختگی ما را نمیفشارد
در هر سو صدای کنجکاو مرز بیاختیاریست که ترا بدست
یازیدن میآلاید
از ماهی به ماهی سفر کردهایم
از شگرد جادههای شلوغ
ما را دیدهاند که از ماهی به ماهی سفر کردهایم
و با نشانههای دوردست یک روز
بر سنگچین فرومرده گل کاشتهایم
در کجائی که زمین چیزی را از دست نمیداد
پائیزی که غروب منست
هجاهای بلندیهای زرد
با من بیا
به مکاشفهی صیادان نور
بهآهی که در سنگینترین کششها جریان دارد
با من بیا
به مکاشفهی صیادان نور
نور پراکندهی مغشوش
که از وسوسهی گامها میلرزد
به تکاملی که غرامتی است
به بازگشت نمناک بوها
به مه منتظری که تپشهای سرمازده را بدرقهگر
من پر از شناختن
در سراسر این ادامهی ابلق
به تو که اکنون توئی
و در هیاهوی عمق خاکستر
توئی که مرا باز مییابی
سبکبار از تولدی
که جامهی زرد روزهای ناسرودهی منست
در کجائی که بودهای
هیچ مداری شناختگی ما را نمیفشارد
در هر سو صدای کنجکاو مرز بیاختیاریست که ترا بدست
یازیدن میآلاید
از ماهی به ماهی سفر کردهایم
از شگرد جادههای شلوغ
ما را دیدهاند که از ماهی به ماهی سفر کردهایم
و با نشانههای دوردست یک روز
بر سنگچین فرومرده گل کاشتهایم
در کجائی که زمین چیزی را از دست نمیداد
ما آسمان کوتاه خویش بودهایم
و آسوده از فروخفتن سنگهای ولگرد بارگیری شهرها را
و آسوده از فروخفتن سنگهای ولگرد بارگیری شهرها را
بهنظاره ایستادهایم
بگذار چهرههای خویش را در مکانی فاقد از رویا به آب
بسپریم و تمام دست ما در اضطراب
یک حرکت خلاصه شود
و تمام تن ما در کلمهای
آغاز شود
بگذار چهرههای خویش را در مکانی فاقد از رویا به آب
بسپریم و تمام دست ما در اضطراب
یک حرکت خلاصه شود
و تمام تن ما در کلمهای
آغاز شود
.
.
از شعر وهمی به شناخت
دانلود کتاب شبهای نیمکتی، روزهای باد
سال نشر: ۱۳۴۴
با سپاس از دوست عزیزم، میلاد دلاوری برای تهیه و تایپ این مجموعه