Sunday, February 21, 2016

یک پوست یک استخوان

  





جُنگِ گویه‌ها

بهمن فرسی


...من میخواستم بدانم این کالبد شعری، که ظاهراً به آغاز نام ترانه داشته است، چه شد که در چنگ بیت! و ربع! گرفتار آمد؟ البته من با زبان عربی دشمنی نداشتم و ندارم مانند پارهیی افزارمندانِ زبان، اصرار در طرد عربیِ فارسی شده جاری معروف، و احیای فارسیِ مدفونِ مهجور هم نداشتم و ندارم. تاریخ هم میدانستم فراموش نخواهد کرد که هزار‌ و‌ اند سال پیش، عربها سرزمین ایران را با سم ستورانشان کوفته، از جمله زبان مردمش را از صحنه رانده، و زبان خودشان را در دهان فضلایِ اهل تمکین آن نهاده بودند. اما این دانستن مرا با چیزی آشتی نمیداد. من میخواستم بدانم، چه شد که رباعی کالبد شعری برای معنویات شد، و دوبیتی به‌سوز مهر و رنجِ زیست پرداخت؟ و باز هم پاسخی نبود.
و همین شد، که از همان نخستین گامهای ارادت صامتم به کالبد رباعی، پیش خودم، به پردازهیی که پندارهاش را در سر داشتم، و اندیشه‌ی آن را در نهاد و بنیاد از نطفه‌ی رباعی-دوبیتی-ترانه بالیده بود، «گویه» نام دادم.
گویه، زیرا که در این کالبد، شعر، یا صورت یک گفتوشنود یعنی دیالوگ دارد. یا مانند روایتی یک تنه، یعنی مونولوگی بسیار فشرده است. و این هر دو صورت، با اندکی آسانگیری، میتوانند «گویه» نامیده شود.
هم بدانیم، که واکنش سودازدگی من در برابر رباعی، به عنوان یک کالبد شعری، که با کاربرد واژگانی اندک، به بلندترین وزشهای احساس، و درونیترین طپشهای معنی دست یافته بود، تلاش برایِ راه بردن به کالبد یا کالبدهایی باز هم تنگتر، و در نتیجه کاربردِ واژگانی باز هم کمتر بود، که حاصل آن اکنون در این دفتر پیش روی شماست.
گویههای این دفتر مطلقاً از وزنهای قراردادیِ سنتی، یعنی لاحول و لاقوت الی بالله یعنی مفعول مفاعلن مفاعیلن فاع، یا، فع، جدا سراند. شماری از آنها صورتی از «گفتم گفت» دارند، در وزنی که «تکرار» میشناسد، اما کارش به پر کردن «بحر» نمیکشد، به قرینه سازی و «تساوی» هم نمیاندیشد. شماری دیگر، وزنهایی شکسته، ساده یا مرکب، ویژه‌ی خود دارند، و بالاخره، شماری دیگر، گویههای آزادند، در رفت و روند و شیوهیی که ارواح نوجوی و دیگر پوی دانند و شناسند.
دیگر آن که ، گویههای این دفتر، همچون پیشینیان خود: رباعی- دوبیتی-ترانه ، عنوان ندارند. نام دادن بر گویه، در باور من حرکتیست در حدود نغض غرض. در گویه، خودِ شعر، با تمامیت فشردهاش، بیهیچ کلیدی در سفره‌ی وسع خواننده‌ی آن نهاده میشود تا شوراب و شیراب آن را بچشد، و در پایان به شوری، حزنی، حیرتی برسد. گویه چکهیی کلام تپنده است، بینیاز از نبض. گویه اشاره‌ی بیقال و مقالیست به هیچ و همه...

از مقدمه‌ی کتابِ یک پوست یک استخوان، جُنگِ گویه‌ها


اکنون انسان
بدینسان:
هیاهو
         تکاپو
                  پریشان
                              تناسان
گوژ و خاموش
فراموش
شتابی منعقد در کاسه‌ی تن
قراری منکسر در شیشه‌ی جان
نشیبی خویشتنخوار
فرازی کهکشانکار
شهیری بینشانه
خرابی جاودانه.


دانلود کتاب یک پوست یک استخوان 

 ناشر دفترخاک، لندن ۱۹۹۴


مهرِ همیشگی‌یِ رفیقِ عزیز، میلاد دلاوری را سپاس، که یاری او بانی‌ِ بازنشر این کتاب شد.