تابوتی که نام مهدی اسلامپور برخود داشت،
و روز بیستم بهمن درگورستان "پرلاشز" بدرقه میشد، خاکستر پرویز را با خود میبُرد.
مُشتی خاکستر.
نام او در تهران پرویز و در پاریس مهدی
بود. در کورهی آدمسوزیِ گورستان امّا، آنچه در آتش بود کالبدِ مهدی بود، و در کالبد
مهدی آدمِ پرویز میسوخت.
من زیر ضربتِ مرگ بودم. تنها میتوانستم
خاکسترِ مهدی را در تورّق هفتادسنگ قبر بدرقه کنم:
هنوز نمیدانم از کجا
میآیم.
پرندهای سر دربال، نشسته بر صفحهٔ ساعت،
بر بالای سنگ بتراشند.
و در پائین، طرحی برای منظری از آن که منتظر
خویش است. با صدای مهدی که درخطابِ به خودگفت: ای غین، ای سین، ای همیشه همین!
آثار تزئینی: شن، قطبنما، غیبت و سکوت
کتاب را بستم، گفتم ای غین، ای سین، ای
همیشه همین، و تکّه ابرِ سریع و سپیدی درآسمان گذشت. از شانهی من پریده بود، از شانهی
من تا لانهی او: لغت.
از لغت هم گذشت. دَرگذشت.
به دوستیِ پرندهها میمانِست. پرید. و عمرش را در سرزمینی بیعمر جاگذاشت.
که در قبیلهی لغت، آنچه بر کلمه میگذرد
بر همه میگذرد:
شاعری اینجا میمیرد،
ما آنجا تنها میمانیم .