اين روزها ميان دو دسته از اديبان يا كساني كه با شعر و شاعري سركار دارند ،جدالي در گرفته است . جدال بر سر نيماست .
اگر اين بگو و مگو و كشمكش بر بر اصول و موازين درستي انجام مي گرفت بسيارمغتنم بود . زيرا كه هميشه از برخورد عقايد و آراء است كه حقايق آشكار و درست از نادرست پديدار مي شود . چه بهتر از آن كه دو طرف متخالف درباره امري انديشه هاي خود را آزادانه بيان كنند تا يكي عقيده ي آن ديگري را بپذيرد و با او همداستان شود يا اگر اين نتيجه بدست نيايد ، باري طرف سوم يا بي طرف از شنيدن اين مباحثه بهره اي برگيرد، به طريقي كه يا دليل و برهان يك گروه را بپسندد و برگزيند يا از تلفيق دو رأي متضاد و رد و قبول بعضي از دلايل اين و آن، رأي سومي را براي خود اختيار كند .
اما براي آنكه چنين نتيجه اي از بحث حاصل شود لازم است كه هر دو طرف در مقدمات توافق داشته باشند و از نكات اصلي منحرف نشوند و به لجاج و مبالغه و آنچه نشانه ي تعصب است نپردازند . زيرا كه اگر كار بحث به اينجا برسد هرگز نتيجه اي كه مطلوب است به دست نخواهد آمد
جاي تأسف است كه بحث بر سر ارزش و اعتبار كار هنري نيما دچار چنين حالي شده است، تا آنجا كه خواننده نمي داند كه گفتگو بر سر چيست
مسلم است كه شعر فارسي در چهل ساله اخير تحولي عظيم يافته كه صورت و معني آن را نسبت به آنچه بيش از هزار سال قانون و قاعده ي مسلم شمرده مي شد يكسره ديگرگون كرده است . بعضي از از اين دگرگوني ها كه در آغاز كار بدعت نامحمود بود كم كم چنان رواج و شيوع يافت كه حتي مخالفان سرسخت نيز به قبول و پيروي آنها پرداختند . اما بعضي نكته هاي ديگر هنوز موجب اختلاف و مايه ي دودستگي است . در اين تحقيق نام نيما به ميان مي آيد . نيما در اين تحول تا چه اندازه موثر بوده و چه مقامي داشته است؟
براي آن كه به اين پرسش جوابي درست بدهيم بايد موضوع را درست تحليل كنيم . اين تحول چند جنبه داشته است ؟ نخستين تحليل مطلب تقسيم آن به دوقسمت معاني و بيان است . چه مطالب و معاني در شعر نو فارسي وارد شده كه پيش از آن در اين قلمرو جواز ورود نداشته است ؟ و اين معاني نو همراه با معاني و مطالب متداول و معمول پيشين با چه اسلوب و طرز بياني اظهار شده كه در شعر رسمي بي سابقه بوده است ؟ پس از آنكه اين دو نكته را صريح و روشن دانستيم مي توانيم به بحث بعدي بپردازيم و ببينيم كه نيما در هر يك از اين دوامر تا چه حد موثر بوده و چه كار تازه اي كرده است .
اما در كشمكشي كه اكنون درگير است من توجهي به هيچ يك از اين دو نكته اساسي نديده ام . هر يك از دو طرف مي كوشد كه با ذكر مطالب كلي مبني بر تحسين يا تقبيح آن هم غالبا همراه با مبالغه عقيده يا سليقه خود را به كرسي بنشاند . يكي با لحني كه بيشتر به شوخي مي ماند سعدي و حافظ را ملامت مي كند كه چرا از نيما پيروي نكرده اند . ديگري نيما را يكباره ويران كننده كاخ بلند شعر فارسي مي داند و او را سزاوار لعنت مي شمارد.
از اين گونه گفته ها كه خود از نوع مبالغه شاعرانه است و هيچ نكته اي را ثابت نمي كند اگر بگذريم ، به نوع ديگري از استدلال ناروا و بي حاصل مي رسيم و آن ذكر خصوصياتي از زندگي شاعر است كه در اثبات يا رد مقام او هيچ تأثيري نمي تواند داشت . اين كه خانه شاعر در خيابان يا در پس كوچه قرار داشته ، اين كه پيراهن سفيد يا نيلي مي پوشيده ، اين كه سبزي پلو يا فسنجان را بيشتر دوست داشته ، اين كه پسرش با فرفره يا جغجغه بازي مي كرده و همسرش لاغر يا فربه بوده ، قدر و شأن او را نه مي افزايد و نه مي كاهد . راست است كه محققان و منتقدان ادبي جهان غالبا درباره جزئيات زندگي نويسندگان و شاعران بزرگ كنجكاويهاي دقيق مي كنند، اما اولاً اين گونه تحقيقات پس از آن است كه علو مقام ايشان مورد قبول عام قرار گرفته باشد . درباره زندگي خصوصي هر يك از كساني مانند شكسپير و گوته و ويكتورهوگو بيش از هزار كتاب و رساله و مقاله نوشته شده است . اما براي شاعران و نويسندگاني كه مقام ايشان در تاريخ ادبيات جهان تا اين حد محرز نيست ده يك و حتي صد يك اين مقدار نيز تحقيق نكرده و كتاب و مقاله ننوشته اند . ثانياً غرض از اين كنكاويها آن نيست كه مقام شاعر و نويسنده را بلندتر يا پست تر نشان دهند بلكه مقصود اصلي يافتن رابطه ي زندگي و آثار شاعر است . مي خواهند بدانند كه چه عواملي در پرورش نبوغ شاعر يا در طرز تفكر او موثر بوده است .
اگر ما مي توانستيم از زندگي جسماني و روحاني بزرگاني مانند عمرخيام و سعدي و حافظ و بسياري ديگر آگاهيهاي درست و دقيقي به دست آوريم شايد به فهم و درك آثار ايشان بيشتر موفق مي شديم . اما در كشور ما رسم بر اين است نبوده است كه در امور شخصي و خصوصي دخالت و كنجكاوي كنند و شايد ادب اجتماعي ما چنين اقتضا مي كرده است . در هر حال آنچه از روي اسناد و مدارك معتبر تاريخي درباره ي احوال بزرگاني مانند فردوسي و سعدي و حافظ مي دانيم بسيار ناچيز است . در مقابل اين بي اعتنائي به جزئيات زندگي اشخاص يا چشم پوشي از آنها ، همين كه مدتي از مرگشان گذشت و زمان ، قدر و شأن نويسنده را آشكار كرد ، بازار داستان سازي و افسانه سرائي درباره زندگي ايشان گرم مي شود . افسانه هائي كه هر كسي برحسب اندازه فهم و درك خود از آثار هر شاعر در ذهن ساده ي خود پخته و پرداخته است . بسياري از سوانح زندگي فردوسي كه در كتابهاي تاريخ ادبيات ما ثبت شده و به جوانان آموخته مي شود از قبيل همين افسانه هاست . هيچ مسلم نيست كه فردوسي به دربار سلطان محمود غزنوي رفته باشد ، سلطان محمود به او شصت هزار دينار صله كرده باشد و شاعر بر اثر نرسيدن اين صله يا كمبود آن رنجيده باشد ، و صد بيت در هجو او سروده باشد . تا چه رسد به قصه رفتن او به گرمابه و بخشيدن صله ي سلطان به گرمابه بان و فقاعي ، و گريختن از بيم سياست سلطان و دنباله ي اين داستان تا مرگ و پس از مرگ او . اين قصه ها را كه نظامي عروضي و ديگران آورده اند و در مقدمه ي شاهنامه ها جمع و تكرار شده از قبيل افسانه سازي و خيال پردازي پس از رواج و شهرت آثار بزرگان بايد دانست . نظاير اين امر هم در تاريخ ادبيات ما فراوان است . قصه ي شاعر شدن باباطاهر عريان بر اثر غسل در حوض يخ بسته ي زمستان همدان ، و يا شاگردي حافظ در دكان نانوائي براي كسب معاش و حفظ حيات و عاشق شدن او به دلبري هر جائي معروف به شاخ نبات ، همه از قبيل اين افسانه هاي جعلي است كه سالها بعد از مرگ بزرگان هر كس به اندازه فهم خود و ميزان استنباط از آثار ايشان ساخته است .
اما در هر حال اين داستانها كه مربوط به زندگي شخصي شاعران است ، چه درست و چه نادرست، هيچ اثري در تعيين ارزش آثار ايشان ندارد . امروز شاهنامه است كه هست و يكي از اركان استوار شعر و ادب فارسي و بلكه از اركان مليت ما ايرانيان است و در پشت آن سايه مبهم گوينده اش يعني فردوسي است ، چه صله سلطان محمود به او رسيده و چه نرسيده باشد . شعر حافظ را هم ، همه ي فارسي زبانان و غير ايشان دوست دارند و مي خوانند، چه شاگرد نانوا بوده باشد و چه شاگرد آهنگر ، چه نام دلبرش شاخ نبات باشد و چه چيز ديگر .
غرض آنكه ، خصوصيات زندگي شاعر و نويسنده نيست كه ارزش و اعتبار آثار او را تعيين مي كند و اگر آشنائي با آن امور فايده اي دارد از جهات ديگر است كه از آن جمله دريافت بهتر و دقيق تري از معاني و لطايف آثار اوست .
اكنون گفتگو درباره نيماست . گروهي انبوه از گويندگان امروز هستند كه او را پيشواي خود مي شمارند . البته بعضي از اين گروه در آن مقام نيستند كه قول ايشان به پشيزي بيرزد . اما بعضي ديگر شأني دارند كه نمي توان نديده گرفت . گروهي از طرفداران نيما كساني هستند كه از شعر و شعري چيزي نمي دانند، اما مي پندارند كه او مظهر تجدد است و طرفداري از او موجب برائت از اتهام كهنه پرستي است . گروهي ديگر ، شايد ، مقام و ارزش او را شناخته و از او چيزي آموخته و اندوخته باشند.
در هر حال ، بايد در اين بحث به اصل مطلب پرداخت و از نكات فرعي و بي فايده كه راه به جائي نمي برد و هيچ مطلبي را رد و اثبات نمي كند پرهيز كرد .
در اينكه نيما در شعر معاصر فارسي تأثير بسيار داشته است جاي هيچ انكار نيست . اين تأثير از زماني قديم آغاز شده است . نخستين بار كه شعر « اي شب » او در مجله ادبي و هفتگي « نوبهار » متنشر شد بعضي از شاعران زبردست زمان از او پيروي كردند . اين پيروي هم از نظر قالب شعر و هم از جنبه ي مضمون و معاني بود . كساني كه بخواهند تاريخ تحول شعر معاصر ايران را بنويسند بايد فهرستي از قطعاتي كه شاعران متعدد به تقليد يا پيروي از شعر مزبور سروده اند تدوين كنند . اما اين شعر با آنكه مقلد و پيرو بسيار يافت مخالفت بسياري را نيز برانگيخت و ظاهراً مقابله با تجددطلبي نيما از همان زمان شروع شد .
قطعه ي « اي شب » گذشته از تازگي مضمون آن، متضمن تنوعي در قالب شعري بود . اين قطعه از بندهائي شامل دو بيت تشكيل مي يافت كه در هر بند از چهار مصراع تنها مصراعهاي دوم و چهارم قافيه داشت . اين نخستين كوشش براي رهائي از قيد قافيه بود .
پس از آن نيما در قطعات « افسانه » و « خانواده سرباز» در قالب شعري ، گذشته از مطالب و معاني ، در پي آن رفت كه وزن هاي نادر و كم استعمال شعر عروضي را به كار ببرد ، يعني وزنهائي كه در اصطلاح زمانه « بحور نامطبوع » خوانده مي شد . تا اينجا ، از نظر وزن و قالب شعر ، كار نيما پيروي از جريان زمان بود ، زيرا كه از اواسط دوره قاجاريان ، شاعران براي ايجاد تنوع يا گاهي تنها از روي تفنن ، وزنهاي متروك و مهجور را در شعر به كار مي بردند و نمونه ي اين گونه شعرها را در ديوان شاعران آن عهد مانند قائم مقام و قاآني و سروش و ديگران مي توان يافت و ملك الشعراي بهار نيز در اين نوع وزنها قصايدي دارد .
اما نيما كم كم پا را از اين حد نيز فراتر گذاشت . شايد از حدود سال 1319 به بعد بود كه قالب شعر نيما صورت ديگري پذيرفت . تا اين زمان در شعر رسمي فارسي يكي از قيود « تساوي » مصراعها بود . اين قيد كه در وزن شعر رسمي فارسي پرهيز كردني نيست با اين دقت و صراحت هيچ گاه در شعر عربي مجري و معمول نبوده است . نيما نخستين بار در اشعاري كه سروده بود و در مجله ي موسيقي منتشر شد ، قيد تساوي مصراعها را در هم شكست و اندكي پس از او ، يا همزمان او ، ديگران نيز همين شيوه را پيش گرفتند . قيد قافيه ي يكسان ، يا مرتب بودن قافيه ، نيز با همين اقدام از ميان برداشته شد .
اين كار نيما اندك اندك در شعر فارسي جاي خود را باز كرد و به شعر آزاد امروز انجاميد ، چنانكه مي توان گفت قالب شعر آزاد كه امروز ميان جوانان رايج ترين شيوه بيان شعري است نتيجه ي تأثير نيماست .
اين كه بعضي از اديبان براي تخطئه كار نيما يا كوچك شمردن تأثير او در شعر معاصر فارسي قرائن و شواهدي مي جويند تا ثابت كنند كه پيش از او نيز فلان دختر تبريزي يا جوشقاني شعر نامتساوي و يا بي قافيه گفته است كاري عبث است . شايد چند قرن پيش ازين نيز نظير اين كار را كساني كرده باشند ، چنانكه خواجه نصير طوسي در كتاب معيارالاشعار از كسي نام مي برد كه مجموعه اي از اشعار بي قافيه ي فارسي فراهم آورده و زير عنوان « يوبه نامه » تدوين كرده است . اما اين كارها در تحول قالب شعر فارسي تأثيري نداشته است .
اين نكته كه گروهي از شاعران فارسي زبان امروز خود را پيرو شيوه نيما مي دانند و او را به پيشوائي مي ستايند خود دليل تأثير كار او در تحول شعر فارسي است و ذكر سوابق امر ، اگر چه از نظر تاريخي مفيد باشد ، موجب انكار تأثير نيما نخواهد بود .
اما در اين بحث مايه تأسف آن است كه هيچ يك از طرفين به تحقيق و ذكر نكات و مسائل اصلي نمي پردازند . يك دسته از نيما بتي ساخته اند و او را مي پرستند و دسته ديگر نيما را ابليس لعين مي شمارند . دسته اي نيز مانند گردانندگان مجلس يادبود نيما در دانشگاه تهران ، گوششان به هيچ يك از اين نكته ها بدهكار نيست . كوكورانه راه افتاده اند تا از قافله ي زمان عقب نمانند .
آيا سزاوارتر اين نيست كه در اينگونه مباحث ادبي و هنري ، خودنمائي ها و تعصب ها را كنار بگذاريم و بي مبالغه و انحراف از اصول، مطالعه و تحقيق كنيم در اين كه : نيما كه بود و چه كرد ؟
پرويز ناتل خانلري
برگرفته از مجله سخن - دي 1351 - شماره 243
قطعه ي « اي شب » گذشته از تازگي مضمون آن، متضمن تنوعي در قالب شعري بود . اين قطعه از بندهائي شامل دو بيت تشكيل مي يافت كه در هر بند از چهار مصراع تنها مصراعهاي دوم و چهارم قافيه داشت . اين نخستين كوشش براي رهائي از قيد قافيه بود .
پس از آن نيما در قطعات « افسانه » و « خانواده سرباز» در قالب شعري ، گذشته از مطالب و معاني ، در پي آن رفت كه وزن هاي نادر و كم استعمال شعر عروضي را به كار ببرد ، يعني وزنهائي كه در اصطلاح زمانه « بحور نامطبوع » خوانده مي شد . تا اينجا ، از نظر وزن و قالب شعر ، كار نيما پيروي از جريان زمان بود ، زيرا كه از اواسط دوره قاجاريان ، شاعران براي ايجاد تنوع يا گاهي تنها از روي تفنن ، وزنهاي متروك و مهجور را در شعر به كار مي بردند و نمونه ي اين گونه شعرها را در ديوان شاعران آن عهد مانند قائم مقام و قاآني و سروش و ديگران مي توان يافت و ملك الشعراي بهار نيز در اين نوع وزنها قصايدي دارد .
اما نيما كم كم پا را از اين حد نيز فراتر گذاشت . شايد از حدود سال 1319 به بعد بود كه قالب شعر نيما صورت ديگري پذيرفت . تا اين زمان در شعر رسمي فارسي يكي از قيود « تساوي » مصراعها بود . اين قيد كه در وزن شعر رسمي فارسي پرهيز كردني نيست با اين دقت و صراحت هيچ گاه در شعر عربي مجري و معمول نبوده است . نيما نخستين بار در اشعاري كه سروده بود و در مجله ي موسيقي منتشر شد ، قيد تساوي مصراعها را در هم شكست و اندكي پس از او ، يا همزمان او ، ديگران نيز همين شيوه را پيش گرفتند . قيد قافيه ي يكسان ، يا مرتب بودن قافيه ، نيز با همين اقدام از ميان برداشته شد .
اين كار نيما اندك اندك در شعر فارسي جاي خود را باز كرد و به شعر آزاد امروز انجاميد ، چنانكه مي توان گفت قالب شعر آزاد كه امروز ميان جوانان رايج ترين شيوه بيان شعري است نتيجه ي تأثير نيماست .
اين كه بعضي از اديبان براي تخطئه كار نيما يا كوچك شمردن تأثير او در شعر معاصر فارسي قرائن و شواهدي مي جويند تا ثابت كنند كه پيش از او نيز فلان دختر تبريزي يا جوشقاني شعر نامتساوي و يا بي قافيه گفته است كاري عبث است . شايد چند قرن پيش ازين نيز نظير اين كار را كساني كرده باشند ، چنانكه خواجه نصير طوسي در كتاب معيارالاشعار از كسي نام مي برد كه مجموعه اي از اشعار بي قافيه ي فارسي فراهم آورده و زير عنوان « يوبه نامه » تدوين كرده است . اما اين كارها در تحول قالب شعر فارسي تأثيري نداشته است .
اين نكته كه گروهي از شاعران فارسي زبان امروز خود را پيرو شيوه نيما مي دانند و او را به پيشوائي مي ستايند خود دليل تأثير كار او در تحول شعر فارسي است و ذكر سوابق امر ، اگر چه از نظر تاريخي مفيد باشد ، موجب انكار تأثير نيما نخواهد بود .
اما در اين بحث مايه تأسف آن است كه هيچ يك از طرفين به تحقيق و ذكر نكات و مسائل اصلي نمي پردازند . يك دسته از نيما بتي ساخته اند و او را مي پرستند و دسته ديگر نيما را ابليس لعين مي شمارند . دسته اي نيز مانند گردانندگان مجلس يادبود نيما در دانشگاه تهران ، گوششان به هيچ يك از اين نكته ها بدهكار نيست . كوكورانه راه افتاده اند تا از قافله ي زمان عقب نمانند .
آيا سزاوارتر اين نيست كه در اينگونه مباحث ادبي و هنري ، خودنمائي ها و تعصب ها را كنار بگذاريم و بي مبالغه و انحراف از اصول، مطالعه و تحقيق كنيم در اين كه : نيما كه بود و چه كرد ؟
پرويز ناتل خانلري
برگرفته از مجله سخن - دي 1351 - شماره 243