Sunday, November 7, 2010

دلتنگي

در چتر های بسته ، باران است
خشکی بخارهای معلق را
به خود نمی پذیرد
و در مؤسسات تحقیق
اشباح
حیرت باران سنج ها را
اندازه می گیرند
در چترهای بسته -اینک
کدام بام
غربال می شود ؟
اینک کدام میدان
تاریخ را میان قفس برده ست ؟
تا مردهای باستانی
در زره باران
با عطسه های شمشیر
بر اسب های سرفه
از خون سایه ها میدان را
در خلاء سرخ
رنگین کنند ؟

در چتر بسته دلتنگی ست
باران بی علامت
بی پیغام
هوش بلند ساختمان ها را
به بوی خاک تازه ، سوقات می کند
و کاخ ها و کنگره ها
ناگاه
در عطر کاه گل
همه
غش می کنند

در چتر بسته پوست معماری
با خشم خارپشت
منطق ارقام را
آشفته کرده است

در چتر بسته ، شبدرهای وحشی
از جلگه های دور به راه اوفتاده اند
و خوشه های دیم
از کوه های اطراف
شهر بزرگ را
با ارتباط های گیاهی
محاصره کرده اند

ای ارتباط های گیاهی
برزیگران شبدر
بازیگران در شب
نوک ارتفاع ها به زمین می ایند
تا راه رفتن باران را
بر تپه ها
تماشا
کنند

این تپه های پیموده
از میله های ممتد
که قحط را به حافظه ی نخ نمای آب
می بافند
در چتر بسته دروازه های بابل
از ازدحام عاج لگدمال می شود

وقتی که دختران جو
خط های گرم و طولانی می گریند
انبوه سکوت پسران زمین
کز پنجره عبارت های زمزمه گر را می بینند
یاد قیام و خاطره ی فریاد را
بی تاب می شوند

فرزندان ملت
دسته های مهاجر کندوها
در اهتزاز پرچم هاتان
ما جمله کودکیمان را
جا گذاشتیم

فراریان افشان
از جبهه های دور
!بر کشتگاه نزدیک
ای گام های بی مهمیز
ای گام های برکت
که در میان مزرعه تاریخ جنگ را
بی اعتبار کرده اید
شهر از صدای شستن می اید
ما از صدای شسته شدن
با برگ شسته
صخره شسته
دلهای شسته
عینک های شسته ست
تردید شسته
احتیاط شسته
دفترچه های شسته
سفرنامه های شسته
تصویب نامه های شسته
وزیران شسته
آه
ای اشتیاق شستن
کوسیل ؟
باران شستشو افسوس
در چترهای
بسته جاری ست
خمیازه های سیل ، در ترک خاک رس
تا انتهای خشک وریدش
یاد عزیز ابر را
خون می دواند
و رویش طناب از غضب مار
و برق شیشه در گذر سوسمار





يدالله رويايي - بهمن 1345
برگرفته از مجله آرش - شماره 13- اسفند 1345