اغواء
بارش
دراندیشه ی صیقل سقف بیشه هاست،
علف
تمام قد
به تقاضا برخاست.
کاجان، به چراغان
پرچین کوچه باغ
راهبان هجرت زمستان.
پنجره های آشیانه را
گنجشکان
با لذت آشنای دردناک
در نی نی چشمان،
بسوی نور گشاده اند.
جاجیم سبز
و پچ پچ شیطانی بنفشه ها
و فصل فتنه
زیر شب خسب کنار برکه
در اغوای نرگس،
به تمنای رستن است.
پیام فصلها
پشت آن پرچین کیست،
که آواز ستایش باغ را
در تاریکی سر داده است؟
پشت آن پرچین،
کدامین دلداده است
که انتظار را آه می کشد؟
آن کیست،
که نسیم را باد خود هدیه آورده است
و سرشار از سرسبزی ست؟
با او بگوئید:
مرواریدهای چمنزار
به میهمانی مهتاب
روانه اند.
نیلوفرها،
در رؤیای هوس انگیز موجهای برکه اند.
پاسداران سبز
در بستر خود
خفته اند.
و این پیام فصلها به اوست:
اینک، درها
- دزدانه -
گشودن را تلفظ می کنند.
زبان ناب بهار
زبان،
زبان ناب بهار است
که فصل فصل تنت را
می خواند.
و در تو
جوانه می زند
بلوغ جاری عشق
از پی رخوت هزار ساله.
و آن صدا
که فصل فصل زمان را
با زبان ناب بهار
فریاد می زند.
سراب،
لاف زن ناپای کویر را
- حتا
در تخیل دائم خود
بی تاب می کند.
بر لبانت میخکی
چشمهایت،
آبی دریاها شدند
و با رودهای دریاگریز
بسوی دشت،
لغزیدند.
و بهار را
در راه،
آواز دادند.
و آوازها
در سیل اشتیاق،
گم شدند
در گلویت
زنجره ها
از پشت دریچه های بسته
آوازهای غریق را
پاسخ گفتند.
و بر لبانت،
میخکی روئید.
در امتداد راه
آواز میخک و لب،
جاودانگی را
روایت می کند.
از مجله تماشا
سال هشتم - شماره 356- اسفند 2536 شاهنشاهی (1356 شمسی)
از مجله تماشا
سال هشتم - شماره 356- اسفند 2536 شاهنشاهی (1356 شمسی)