«گرداندهی فرهاد آرام «بیژن الهی
سیلویا پلاث( Sylvia Plath) بوستون، ۱۹۳۲، همسر پیشین تد هیوز (Ted Hyghes- که، اینجا، تنها بهخاطر «اورگاست» پیتر بروک اندکی شناخته شد)، با خودکشیش در ۶۳، و با مجموعهی پسامرگ «Ariel»- دربردارندهی تنها شعرهای واقعیش- یحتمل هیاهوانگیزترین چهرهی نیمه اول سالهای ۶۰ بوده در انگلیس و آمریکا. «گالیور» و « آواز بامدادی» از همین مجموعهست و گرداندهی فرهاد آرام.
توضیحی در اعرابگذاری: در «آواز بامدادی»، «لختت» و «گل» و «نتی» به ضم اول، «سایهانداز» و «محو» به کسر آخر، و «پخت» به فتح اول.
سیلویا پلاث( Sylvia Plath) بوستون، ۱۹۳۲، همسر پیشین تد هیوز (Ted Hyghes- که، اینجا، تنها بهخاطر «اورگاست» پیتر بروک اندکی شناخته شد)، با خودکشیش در ۶۳، و با مجموعهی پسامرگ «Ariel»- دربردارندهی تنها شعرهای واقعیش- یحتمل هیاهوانگیزترین چهرهی نیمه اول سالهای ۶۰ بوده در انگلیس و آمریکا. «گالیور» و « آواز بامدادی» از همین مجموعهست و گرداندهی فرهاد آرام.
توضیحی در اعرابگذاری: در «آواز بامدادی»، «لختت» و «گل» و «نتی» به ضم اول، «سایهانداز» و «محو» به کسر آخر، و «پخت» به فتح اول.
■
گالیور
بالای تنت ابرها روانهاند
بلند، بلند و یخی
وکمی صاف، که انگاری
روی شیشهیی شناورند که نامرئیست.
نه مثل قوهایند،
نه انعکاسی دارند؛
نه مثل تو،
نه با نخی بسته.
همه خنک، همه آبی، نه مثل تو-
تو طاقواز آنجا،
چشم به آسمان.
آدم- عنکبوتها تو را گرفتهاند،
زنجیرچههاشان را پیچوتاب میدهند،
رشوههاشان را-
چه ابریشمها.
چه از تو نفرت دارند.
در درهی انگشتهات گفتگو دارند، کرمهای یکانگشتیاند.
میخواباندند تو را توی اتاقکهاشان،
این پنجه و آن پنجهی پا، یک عتیقه.
بهدر آی!
بهدر آی از هفت فرسنگ، مثل آن فاصلهها
که دور میزنند در کریولی، دستنیافتنی.
بگذار که یک عقاب باشد این چشم،
سایهی این لب، یک مغاک.
نه انعکاسی دارند؛
نه مثل تو،
نه با نخی بسته.
همه خنک، همه آبی، نه مثل تو-
تو طاقواز آنجا،
چشم به آسمان.
آدم- عنکبوتها تو را گرفتهاند،
زنجیرچههاشان را پیچوتاب میدهند،
رشوههاشان را-
چه ابریشمها.
چه از تو نفرت دارند.
در درهی انگشتهات گفتگو دارند، کرمهای یکانگشتیاند.
میخواباندند تو را توی اتاقکهاشان،
این پنجه و آن پنجهی پا، یک عتیقه.
بهدر آی!
بهدر آی از هفت فرسنگ، مثل آن فاصلهها
که دور میزنند در کریولی، دستنیافتنی.
بگذار که یک عقاب باشد این چشم،
سایهی این لب، یک مغاک.
آواز بامدادی
عشق تو را به کار انداخت مثل یک ساعت کلفت طلایی
ماما کف پاهات زد و گریهی لختت
میان عنصرها جا گرفت.
ما صداهامان میپیچد، که ورود تو را آبوتاب میدهد.
پیکرهی جدید.
ماما کف پاهات زد و گریهی لختت
میان عنصرها جا گرفت.
ما صداهامان میپیچد، که ورود تو را آبوتاب میدهد.
پیکرهی جدید.
در یک موزه که سوز میاید، تو برهنگیت
سایهانداز ایمنی ماست. حلقه میایستیم مات چون دیوار.
من مادر تو نیستم
بیشتر از ابر که یک آینه تقطیر میکند
برای انعکاسی از محو خودش، آهسته بهدست باد.
تمام شب، نفس- موریانهات
میان گلهای صورتی پخت پرپر میزند. بلند میشوم گوش
کنم:
یک دریای دور در گوشم میجنبد.
یک گریه، و از بستر میلغزم، بهسنگینی گاو و غرق گل
در لباس- خواب ویکتوریاییام.
دهان باز میکنی پاک مثل یک گربه، چارگوش پنجره
سفید میشود، ستارههای تارش را میبلعد، و حالا تو
کلنجار میروی
با یک مشت نتی که داری.
هجاهای زلال چون بادکنک بلند میشود.
سایهانداز ایمنی ماست. حلقه میایستیم مات چون دیوار.
من مادر تو نیستم
بیشتر از ابر که یک آینه تقطیر میکند
برای انعکاسی از محو خودش، آهسته بهدست باد.
تمام شب، نفس- موریانهات
میان گلهای صورتی پخت پرپر میزند. بلند میشوم گوش
کنم:
یک دریای دور در گوشم میجنبد.
یک گریه، و از بستر میلغزم، بهسنگینی گاو و غرق گل
در لباس- خواب ویکتوریاییام.
دهان باز میکنی پاک مثل یک گربه، چارگوش پنجره
سفید میشود، ستارههای تارش را میبلعد، و حالا تو
کلنجار میروی
با یک مشت نتی که داری.
هجاهای زلال چون بادکنک بلند میشود.
از مجله تماشا
سال چهارم- شماره ۱۹۶