Sunday, January 27, 2013

تفنگ گیسو طلائی

به‌یاد پرویز اسلامپور


 شعرهای یدالله رویایی- پرویز اسلامپور
تهران: زمستان ۱۹۷۲






پرویز اسلامپور، شاعر ایرانی مقیم پاریس، و همکار قدیم تماشا، برای چند روزی در ایران بود. در این سفر کوتاه، تماشا را هم فراموش نکرد، یک سفرنامه، یک گفتگو درباره شعر، و چند شعر را که با یدالله رویائی شاعر مشترکاً سروده بودند به‌ما داد. اکنون شعرها را چاپ می‌کنیم و مقاله‌ها را هم در شماره‌های دیگر چاپ خواهیم کرد.

احوالم 
سنگ بیمار است و سنگ خام است
احوالم مرید بی‌تاب است و وسطهای روز خاموش است

نمی‌گذاردم بی‌خیال باشم               عاقل کشتزارها
نمی‌خواهدم هم خیلی بی‌تاب           عاشق پشته‌ها

پس احوالم
خوب است.. الحمدالله

                                       «پرویز اسلامپور»

                                     تهنیت زینتی به نشانی‌ی «آن»
                                                                                              که باید
                                                               و به نشانی ی
                                                             منوچهر یکتایی



زبانی که از آفتاب زهر می‌گیرد
رازی دارد
تا با او بگوید     راه درازی دارد
فقط گاهی پرنده
وقتی که با او می‌نشیند
از آفتاب به‌آسمان می‌رود

|

به‌روی عشق که می‌پرم
به‌سمت سبزتر حس
آهسته می‌نشینم

پر اما از بالاتر روح که می‌گذرد
همیشه بعد     قبل
می‌شود 

|

چشم که پر می‌شود از پرواز
دل تو همیشه می‌خواهد
برود   در چاه


|

شب صدایی‌ی تو
باد از تن صبح
که صبح دورتر من    در میان عطری تند

و باد که فاصله‌مان را می‌رود
در شن

|

تن از هوای تیزتر
وقتی برسد به‌باد
آشیانه‌هایی با باد
از دستهایی مثل
باد

زیر نوازش‌های جوان اما
خون عبوری ابدی خواهد داشت

|

وقتی می‌افتد از آب
تازه   مثل جادویی و جوان
آهوی تاریک
اما تو از افتادن و
آهو از جادوست
بیدار

|

شنبه سوراخ
یکشنبه سوراخ
دوشنبه سوراخ سوراخ
سه‌شنبه سوراخ سوارخ سوراخ 
چهارشنبه سوراخ
پنجشنبه همه‌ی سوراخها
جمعه همه‌ی سوراخها در
چاه



از مجله تماشا
شماره ۲۹۷- ۲ بهمن ۲۵۳۵ شاهنشاهی (۱۳۵۵ خورشیدی)