Wednesday, April 1, 2020

حقیقت تفکر



حقیقت تفکر

بدان که معنی تفکر طلب علم است و هر علم که از بدیهه معلوم نبود، وی را طلب می‌باید کرد و آن ممکن نیست الا بدان که معرفت دیگر را با یکدیگر جمع کنی و میان ایشان تألیف کنی تا جفت گیرند و از میان آن دو معرفت سیُمی تولد کند، چنان که میان نر و ماده بچه تولد کند، آن دو معرفت چون دو اصل باشد این معرفت سیم را، آن‌گاه با دیگری جمع کند، تا از وی چهارمی پدید آید، همچنین تناسل علوم بی‌نهایت می‌افزاید و هر که بدین طریق علوم حاصل نتواند کرد، از آن است که راه بدان علوم که اصول است نمی‌برد؛ و مَثَل وی چون کسی بود که سرمایه ندارد، تجارت چون کند؟ و اگر می‌داند و لکن نمی‌داند که میان ایشان جمع چون باید داشت، چون کسی بود که سرمایه دارد، و لکن بازارگانی نداند و شرح حقیقت این دراز است و در این یک مثال بگوییم: کسی که خواهد که بداند که آخرت بهتر از دنیا، نتواند تا آن‌گاه که دو چیز نداند از دنیا:
یکی آن که بداند که باقی از فانی بهتر. دیگر آن که بداند که آخرت باقی است و دنیا فانی.
چون این دو اصل بدانست، به‌ضرورت این دیگر علم که آخرت بهتر از دنیاست از وی تولد کند...
پس حقیقت همه‌ی تفکرها طلب علم است، از حضار دو علم در دل، و لکن چنان که از دو اسب که جفت گیرند، گوسپندی تولد نکند، همچنین از هر دو علم که باشد هر علمی که خواهی تولد نکند؛ بلکه هر نوعی را از علم دو اصل دیگر است، تا آن دو اصل در دل حاضر نکنی این فرع پدید نیاید.



پیدا نکردن تفکر که برای چه می‌باید

بدان که آدمی در ظلمت و جهل آفریده‌اند و در جهل وی را به نوری حاجت است که از آن ظلمت بیرون آید و راه به کار خویش داند که چه می‌باید کرد و از کدام سو باید رفت- و به خود مشغول می‌باید بود یا به حق؟ و این پیدا نشود الا به نور معرفت و نور معرفت از تفکر پدید آید، چنان که کسی در تاریکی عاجز باشد و راه نبرد، سنگ بر آهن زند، تا از وی نور آتش پدید آید و چراغ برافروزد، از آن چراغ حالت وی بگردد، تا بینا شود و راه از بی‌راهی بشناسد، پس رفتن گیرد. همچنان مثل آن دو علم که اصل است و میان ایشان جمع می‌باید کرد تا معرفت سیم تولد کند، چون سنگ و آهن است؛ و مثل تفکر چون زدن سنگ است بر آهن و مثل معرفت چون نور است که از وی پدید آید، تا از آن حالت دل بگردد کار و عمل بگردد. آن‌که لذت علم و معرفت که به دل بود از لذت محسوسات و لذت شهوت قوی‌تر بود، بدان که هر که شطرنج می‌بازد و همه روز نان ناخورده، وی را گویند، نان می‌خورد، نخورد و همچنان می‌بازد. تا بدانیم که لذت وی در شطرنج قوی‌تر و بهتر است از نان خوردن و بدین سبب آن را تقدیم کرد پس قوت لذت بدان شناسیم که چون هر دو فراهم آیند یکی را تقدیم کند. چون این بدانستی، بدان که هر که عاقل‌تر لذت قوت‌های باطن بر وی مستولی‌تر، چه اگر عاقل را مخیر کنند، میان آن که لوزینه و مرغ بریان خورد، یا کاری بکند که در آن دشمنی مغلوب شود و ریاستی وی را مسلم گردد، البته ریاست و غلبه اختیار کند، مگر که هنوز نظر وی تمام نشده باشد، چون کودک که مرد نشده یا معتوه.
پس آن‌کس را که هم شهوت طعام باشد و هم شهوت جاه و ریاست و طلب جاه فرا پیش دارد، بدانیم که این لذت قوی‌تر است؛ همچنین عالم را که علم حساب خواند، یا هندسه یا طب یا علم شریعت یا آن‌چه باشد، وی را در آن لذتی باشد؛ چون ناقص نبود و به کمال بود، آن بر همه‌ی لذت‌ها تقدیم کند، مگر که در علم ناقص بود و لذت آن تمام نیافته، پس بدین معلوم شد که لذت علم و معرفت از همه‌ی لذت‌های دیگر غالب‌تر است، لکن کسی را که ناقص نبود و هر دو شهوت در وی آفریده باشند؛ که اگر کودک لذت‌گوز {جوز} باختن بر لذت ریاست تقدیم کند، ما در شک نیفتیم که این از نقصان وی است که وی را آن شهوت نیست، به‌دلیل آن‌که چون هر دو شهوت فراهم آید، آن تقدیم کند که نزد او بهتر است. 

از کیمیای سعادت
امام محمد غزالی