۱
مرد
سرخوش نشسته میان باد
و جهانهای برهنهاش را ارغوان میخواهد
اردیبهشتی نمانده است و
او نمیداند
- «تو خواب بودی ای مسافر ِ دیروز!
وقتی که آسمان ِ پنجره
صاعقه را بر سیمای ما شکست
و باد نوشتهها را پریشان کرد»
اردیبهشت
از دست رفته است
و
زن
شمال افسانههاش را ارغوان میخواند
- «تو خواب بودی ای مسافر دیروز!
وقتی که باد
رازهای گنجهی اجداد را
بر خاک مینوشت»
اردیبهشتی نیست
اما هنوز
نیلبکش فرسنگهای بسیار را
تصنیف میکند
سرخوش نشسته میان باد
و جهانهای برهنهاش را ارغوان میخواهد
اردیبهشتی نمانده است و
او نمیداند
- «تو خواب بودی ای مسافر ِ دیروز!
وقتی که آسمان ِ پنجره
صاعقه را بر سیمای ما شکست
و باد نوشتهها را پریشان کرد»
اردیبهشت
از دست رفته است
و
زن
شمال افسانههاش را ارغوان میخواند
- «تو خواب بودی ای مسافر دیروز!
وقتی که باد
رازهای گنجهی اجداد را
بر خاک مینوشت»
اردیبهشتی نیست
اما هنوز
نیلبکش فرسنگهای بسیار را
تصنیف میکند
۲
سایه شتاب دارد
و تندر
روی سنگهای بیحرمت نعره میکشد
«دیگر لبها از چه مینوشند؟»
[ستارههای ویران به جام و
لبریز از سقوط]
دیگر از چه میگویند
دروازههای مرگ ِ ارغوانی و
روزهای ما
در دالان سیاه
رقص استخوانها
اخطار میشود
اما هنوز
مرغی در شب میخواند
و زمردهای چشم سمندر شعله میکشد
اما هنوز
نقرههای انگور
دخترکان ِ ما را سپاسگزار میخواهد
و میشود به زمان گفت منتظر باشد
تا بارِ دیگر
سرو
را
نیایش کنیم
سایه شتاب دارد
و تندر
روی سنگهای بیحرمت نعره میکشد
«دیگر لبها از چه مینوشند؟»
[ستارههای ویران به جام و
لبریز از سقوط]
دیگر از چه میگویند
دروازههای مرگ ِ ارغوانی و
روزهای ما
در دالان سیاه
رقص استخوانها
اخطار میشود
اما هنوز
مرغی در شب میخواند
و زمردهای چشم سمندر شعله میکشد
اما هنوز
نقرههای انگور
دخترکان ِ ما را سپاسگزار میخواهد
و میشود به زمان گفت منتظر باشد
تا بارِ دیگر
سرو
را
نیایش کنیم
۳
لبخندِ ناگزیرِ کودک را
رؤیای بیشهها و گلهای ناگهان را...
اما درختهای کبودِ آذرماه
تکیه بر تاقهای یاوهی ویران دارند
سایهیی شفاف
بازیی اشاره و نوازشی لطیف را...
اما ستاره میانِ اشکهای پنهان گم شده است
عطرِ در آیینه و علف را...
اما لهیبِ خاطره
در سنگ
شعلهور است
اما
آیا من کنار تاریکیی صبح روزنی دیگر را...
رؤیای بیشهها و گلهای ناگهان را...
اما درختهای کبودِ آذرماه
تکیه بر تاقهای یاوهی ویران دارند
سایهیی شفاف
بازیی اشاره و نوازشی لطیف را...
اما ستاره میانِ اشکهای پنهان گم شده است
عطرِ در آیینه و علف را...
اما لهیبِ خاطره
در سنگ
شعلهور است
اما
آیا من کنار تاریکیی صبح روزنی دیگر را...
۴
رقص برهنهی دریا را
خلخال رقص جاشوان
انکار میکند
هیهای!
میان این همه؛
خاموشی حفرهیی است
- «آیا
تب
چهرهی مرا میشوید
یا این عقوبتی دیگر است؟»
خیزاب
- شریان بریدهی گرداب -
- «آیا این شکستههای ترس است
یا عقوبتی دیگر
که خوابها را تعبیر میکند»
رگهای همهمه
خلخالهای خیس خاموشی...
خلخال رقص جاشوان
انکار میکند
هیهای!
میان این همه؛
خاموشی حفرهیی است
- «آیا
تب
چهرهی مرا میشوید
یا این عقوبتی دیگر است؟»
خیزاب
- شریان بریدهی گرداب -
- «آیا این شکستههای ترس است
یا عقوبتی دیگر
که خوابها را تعبیر میکند»
رگهای همهمه
خلخالهای خیس خاموشی...
از مجله آدینه
شماره۱۴۰- مهر۱۳۷۸