Friday, October 5, 2012

شعرهائی از هرمز علی پور


                                                                        


دنیا، خیال درنگ دارد

چه لذت‌های پنهانی
در سینه می‌یابم
از دست و دل بازی‌ی علف
در بازگشت‌های خواب‌آلود.

آنگاه که دل
آنی
پیغام ستاره می‌آرد

بر شانه‌ام
دنیا
خیال درنگ دارد
وردی گیاهی باید
به داد دلم رسد
امشب

ابریشم بی‌قاعده

انجام نمی‌پذیرد
زخمی که ناز گیاه دارد و
پوستین از غمزه‌ی غروب
اینسان که مختصر نسیمی 
پیشگوئی رنجی
بی‌بند و بار است.
و زیور این دل
عقیق دلتنگی
بر نقره‌ی نیلی
ستاره‌ای نمی‌نشاند
کرشمه‌های علف هم دیگر

با سری گریزان از
نشستن در چشم
ابریشمی
بی‌قاعده‌ام

در ختم تنفس شبنم‌ها

با غنائمی از یادهای چشمی سبز
که در قلمروی از عشق
امیر آئینه‌ها بود
و بر کاکل نگاهش
ستاره‌ای
میل نشستن داشت
حالا منم
که برج دلتنگی‌ام
غرامت دلباختگی است
و در عرصه‌ی نفس‌هایم
غمی چالاک
با پوستی از غروب
دویدن دارد

حالا منم
که پابه‌پای ستاره
سفر می‌کنم
از دل 
به دل
که این نسیم‌های بی‌ریشه
بر خواب رغبت‌هایم نمی‌وزد

در ختم تنفس شبنم‌ها
از خویش
به درمی‌آیم
با جامه‌ای که
امانت عشق است


از مجله تماشا
سال هفتم
شماره ۱۴۱- ۲۵۳۶ شاهنشاهی(۱۳۵۶ شمسی)