صدای خزان میآید.
صدای آن حریق بلند
که در برگریزان ِ نگاه تو رویید.
از شکست عشق مگو هیچ!
در رگبارهای این شب خاکی
ما به نام عشق و سپیده
از کشاکش تیرهی تمامی ِ فصلهای بیاعتبار
گذشتیم.
از شکست عشق مگو هیچ!
خلوص پنجره
هنوز
از آشوب پر التهاب جوانی لبریزاست
و مسیرهای گم شده
ماه را
در گفتار گیج گیسوان تو مییابند.
از شکست عشق مگو هیچ!
بگذار بیاید و فریادی شود
صدای خزان
صدای آن حریق بلند
که در برگریزان ِ نگاه تو رویید؛
ما اعتبار سرشار شکفتن
اعتبار جنون ِ رازهای فصولیم.
شکست عشق
گلی بر سینهی فضا بییاری است؛
از شکست عشق مگو هیچ!
زندان قصر
شهرام شاهرختاش
از مجله چیستا- اردیبهشت و خرداد ۱۳۸۵
زندان قصر
شهرام شاهرختاش
از مجله چیستا- اردیبهشت و خرداد ۱۳۸۵