سیاووشان اندوه
.دیگراز پرندگان به آواها قصهای نمیکنیم
آنگونهایم که به رویت ستارگان کبود
در آسمانی که زلف ما به خود دارد
که میبینیم آنقدر بهتنهایی گریستهایم که هر
یک
آنگونهایم که به رویت ستارگان کبود
در آسمانی که زلف ما به خود دارد
که میبینیم آنقدر بهتنهایی گریستهایم که هر
یک
استحالهی ما به رودهای غمگین و بستر
یگانهاش
عیناً که حرف روزمرهست
تقدیر کودکان ما نیز آیا
عبور از شعلهها خواهد بود
و خوابهای بیرنگشان در جوار علفهای سوخته
و درختانی یتیم به عصر خویش
و دیگر این که پوشیده از گیسوان من طشتیست
در آیینه
که اندوه سیاووش را رودخانهها
سینهبهسینه میسپارند و
آیندگان غمین خواهند شد چون بنگرند بر ما و
.چون ما
یگانهاش
عیناً که حرف روزمرهست
تقدیر کودکان ما نیز آیا
عبور از شعلهها خواهد بود
و خوابهای بیرنگشان در جوار علفهای سوخته
و درختانی یتیم به عصر خویش
و دیگر این که پوشیده از گیسوان من طشتیست
در آیینه
که اندوه سیاووش را رودخانهها
سینهبهسینه میسپارند و
آیندگان غمین خواهند شد چون بنگرند بر ما و
.چون ما
چون روز است
چون روزست که مسافران آبهایند
این گفتهها که در هوا میچرخند
این گفتهها که این همه شبیهی هم هستند
چون روز است که دیگر این مشق گریههاست
و
نقش بیدریغ ماتمست
بهوقت ِشبنم سپیدهدمها و
آنگاه که ماه دیوانهست به صحراها
و گفتگو دارد با دیوانگان و مسافری که از
مسافران دیگر دور است
و چون رندست که ما را برای آن که ضمین
شود جانهامان
به این مکان آورده و نهاده و رفتند
که میشود مگر به چهرهی این ماه تبی اندک
بنشیند و
بعد آسمان نداند که تب از چیست و بنماید
که خفته بود و ندیدهست که ماه
در کنار آبهای سرد پریدهرنگتر از
آدمیان این زمین گشتهست
چون روزست که گریه هنجار شدهست دیگر
این گفتهها که در هوا میچرخند
این گفتهها که این همه شبیهی هم هستند
چون روز است که دیگر این مشق گریههاست
و
نقش بیدریغ ماتمست
بهوقت ِشبنم سپیدهدمها و
آنگاه که ماه دیوانهست به صحراها
و گفتگو دارد با دیوانگان و مسافری که از
مسافران دیگر دور است
و چون رندست که ما را برای آن که ضمین
شود جانهامان
به این مکان آورده و نهاده و رفتند
که میشود مگر به چهرهی این ماه تبی اندک
بنشیند و
بعد آسمان نداند که تب از چیست و بنماید
که خفته بود و ندیدهست که ماه
در کنار آبهای سرد پریدهرنگتر از
آدمیان این زمین گشتهست
چون روزست که گریه هنجار شدهست دیگر
از مجله آدینه
شهریور۱۳۷۶