JOHANNES BOBROWSKI
ترجمهي فرود خسرواني «بيژن الهي»
یوهانس
بوبروسکی- شاعر و داستاننویس آلمانی- در نهم آوریل ۱۹۱۷، در تیلسیت
Tilsit- پروس شرقی- بهدنیا آمد. در کونیگسبرگ (Konigsberg) تحصیل کرد و
تاریخ هنر خواند. در ۱۹۴۱، که در روسیه سرباز بود، اولین شعرهایش را نوشته
بود اما هنوز به چاپ نداده بود. دیرزمانی نگذشت که جزء زندانیان جنگ شد و
تا ۱۹۴۹ به آلمان بازنگشت. در این سال مقیم برلین شرقی شد. در دههی ۵۰،
چند شعری از او در مطبوعات آلمان شرقی درآمد، اما در ۱۹۶۰ بود که کارش، در
خلال نخستین جنگ آثار شاعران آلمان شرقی، به آلمان غربی راه یافت. در
سالهای میان ۱۹۶۰ و ۱۹۶۵، دو مجموعهی شعر منتشر کرد و یک داستان و دو
مجموعهی قصه. همهی این آثار، در دوچاپ مختلف، هم در آلمان شرقی انتشار
یافت و هم در آلمان غربی، و در این دو دیار، و نیز در اتریش و سوئیس، موفق
به دریافت جوایز مهم ادبی شد.
خانهی کنار جاده
آبی.
هوا.
درخت بلند
که دورش ماهیخوار میپرد.
و خانه،
زمانی، جا که اکنون
بیشه، فرو میکاهد،
کوچک و سپید
خانه، و کورسوی سبز،
یک برگ بید.
باد. این، راه نموده مرا.
دم آستانه میارمم.
باد مرا پوشانده. تا کجا باید
پی آن میرفتم؟ من هیچ
بالی ندارم. غروب
کلاهم را
میپرانم طرف پرندهها.
گرگ ومیش. خفاشان
بر سرم میتازند. پارو
شکسته، پس فرو نمیروم، راه میروم
بر آب.
که دورش ماهیخوار میپرد.
و خانه،
زمانی، جا که اکنون
بیشه، فرو میکاهد،
کوچک و سپید
خانه، و کورسوی سبز،
یک برگ بید.
باد. این، راه نموده مرا.
دم آستانه میارمم.
باد مرا پوشانده. تا کجا باید
پی آن میرفتم؟ من هیچ
بالی ندارم. غروب
کلاهم را
میپرانم طرف پرندهها.
گرگ ومیش. خفاشان
بر سرم میتازند. پارو
شکسته، پس فرو نمیروم، راه میروم
بر آب.
آوازهای روسی
مارینا
میخواند
از برجی میان منظری از صخرهها،
سه رود
پایین پای او، اما
شب و سایههای باد
در پرواز.
دلدادهای زیبا،
درخت من،
بلند میان شاخسار تو
با پیشانی عور
پیش ماه
میخوابم،
دفن بالهام.
میخواهم-
تو به من
یک حبه نمک میدهی،
ارمغان دریایی
بیسفر، بهتو من
یک چکهی باران میدهم
از دیاری
که در آن هیچکس نمیگرید.
میخواند
از برجی میان منظری از صخرهها،
سه رود
پایین پای او، اما
شب و سایههای باد
در پرواز.
دلدادهای زیبا،
درخت من،
بلند میان شاخسار تو
با پیشانی عور
پیش ماه
میخوابم،
دفن بالهام.
میخواهم-
تو به من
یک حبه نمک میدهی،
ارمغان دریایی
بیسفر، بهتو من
یک چکهی باران میدهم
از دیاری
که در آن هیچکس نمیگرید.
شهرک شمال روسیه
پریدهرنگ
کنار راه شمال
فرود آمده دیوارهای کوه. پل،
بیشهزار کهن،
سواحل بوتهزار.
آنجا نهر میزید،
سفید میان ریگ، کور
فراز ماسه. و کاغ کلاغان
نام تو را میگوید: باد
در تیرهای شیروانی، دودی
سوی شامگاه.
میآید،
فروزان در ابر،
پی بادها میگیرد،
مراقب آتش است.
آتش دوردست بانگ برمیدارد
میان دشت،
دور. آن که سر میکند
به نزدیکی جنگلها، روی نهرها،
میان خوشبختی چوبین دهات، میشنود
بهشامگاه،
گوش خوابانده بر زمین.
کنار راه شمال
فرود آمده دیوارهای کوه. پل،
بیشهزار کهن،
سواحل بوتهزار.
آنجا نهر میزید،
سفید میان ریگ، کور
فراز ماسه. و کاغ کلاغان
نام تو را میگوید: باد
در تیرهای شیروانی، دودی
سوی شامگاه.
میآید،
فروزان در ابر،
پی بادها میگیرد،
مراقب آتش است.
آتش دوردست بانگ برمیدارد
میان دشت،
دور. آن که سر میکند
به نزدیکی جنگلها، روی نهرها،
میان خوشبختی چوبین دهات، میشنود
بهشامگاه،
گوش خوابانده بر زمین.
مرگ گرگ
میان بیشه و رود -
اینک اما شب،
در مهتاب،
گرگها، سایههای بلند،
رفتهاند. ولی گراز من میآید،
شیردل،
زارعی مشتاق
به درون مزرع
خزان،
رود در زوال میگذرد با
مهها! اکنون فصلی تاریک
قوز میکند دم دیوار بلند،
دم یخ،
جغدها به برف میتازند
فیفکنان به گرگومیش
شراعی از خواب،
گمشده.
اما گسیخته. نشانههایی بود
از کشتزار
بر جاده.
میامدم با تبری بر دوش.
نزدیکی یخپاره.
گرگ غنوده، شکم دریده،
با تهیگاهی تیپاخورده.
خوک - میگویم -
خوک کوچک پردل،
حساب آن دیو را رسیدهای.
شادم به شنیدن خرهات، مرا
گرم میدارد
در تاریکی.
اینک اما شب،
در مهتاب،
گرگها، سایههای بلند،
رفتهاند. ولی گراز من میآید،
شیردل،
زارعی مشتاق
به درون مزرع
خزان،
رود در زوال میگذرد با
مهها! اکنون فصلی تاریک
قوز میکند دم دیوار بلند،
دم یخ،
جغدها به برف میتازند
فیفکنان به گرگومیش
شراعی از خواب،
گمشده.
اما گسیخته. نشانههایی بود
از کشتزار
بر جاده.
میامدم با تبری بر دوش.
نزدیکی یخپاره.
گرگ غنوده، شکم دریده،
با تهیگاهی تیپاخورده.
خوک - میگویم -
خوک کوچک پردل،
حساب آن دیو را رسیدهای.
شادم به شنیدن خرهات، مرا
گرم میدارد
در تاریکی.
آتش و برف
آتش،
بیشهی غان
میسوزد از امواج سیاه،
از کوههی دود
میجهد شعله،
رقص وحشی شعله، فریبایی
پوست را میگیرد،
فریبایی شعله.
بیشهی غان
میسوزد از امواج سیاه،
از کوههی دود
میجهد شعله،
رقص وحشی شعله، فریبایی
پوست را میگیرد،
فریبایی شعله.
در دریا
جادهییست،
یک چشم درشت جانور،
گشاده و گریان،
مژهیی سبز
بر گونهیی از نمک،
خنکا،
فریبایی خنکا.
هردو
- مرد جوان -
فریبایی شعله،
فریبایی خنکا، رقص
فراز ابر،
خنکای نمک یا برف، مرد جوان
در اولین ساعت روز، نازنین
از زور خستگی،
سرش از سایه.
در نفسم،
آتش و برف، میزیم.
پس تو میآیی در آتش،
پس تو میآیی فردا
در برف.
جادهییست،
یک چشم درشت جانور،
گشاده و گریان،
مژهیی سبز
بر گونهیی از نمک،
خنکا،
فریبایی خنکا.
هردو
- مرد جوان -
فریبایی شعله،
فریبایی خنکا، رقص
فراز ابر،
خنکای نمک یا برف، مرد جوان
در اولین ساعت روز، نازنین
از زور خستگی،
سرش از سایه.
در نفسم،
آتش و برف، میزیم.
پس تو میآیی در آتش،
پس تو میآیی فردا
در برف.
سالهای دریاچه
بیابان. برابر باد.
کرخت. رود غرق
در ماسه.
شاخههای زغالشده:
دهکدهی پیش روی سترده*. بعد
دریاچه را دیدیم -
- روزهای دریاچه. روزهای نور.
ردی در علف،
برج سفید برپاست
همچو سنگ مزاری
متروک مردگان.
بام فروشکسته
در کاغ کلاغان.
- شبهای دریاچه. جنگل
به مردابها فرو میافتد.
گرگ پیر،
فربه از مکان سوخته
رمیده از شبحی.
- سالهای دریاچه. مد زرهپوش.
تاریکی صاعد آبها. روزی
خواهد خورد
بهپرندگان غوغای آسمانی.
شراع را دیدی؟ آتش
در دور ایستاد. مرگ
سترده را پیمود.
گوش میخواباند برای رنگهای زمستان.
زوزه میکشد
برای ابر عظیم برف.
* قطعه زمینی از جنگل که برای زراعت آن را از درخت خالی کرده باشند. (فرهنگ اصطلاحات جغرافیایی- از احمد آرام و دیگران).
کرخت. رود غرق
در ماسه.
شاخههای زغالشده:
دهکدهی پیش روی سترده*. بعد
دریاچه را دیدیم -
- روزهای دریاچه. روزهای نور.
ردی در علف،
برج سفید برپاست
همچو سنگ مزاری
متروک مردگان.
بام فروشکسته
در کاغ کلاغان.
- شبهای دریاچه. جنگل
به مردابها فرو میافتد.
گرگ پیر،
فربه از مکان سوخته
رمیده از شبحی.
- سالهای دریاچه. مد زرهپوش.
تاریکی صاعد آبها. روزی
خواهد خورد
بهپرندگان غوغای آسمانی.
شراع را دیدی؟ آتش
در دور ایستاد. مرگ
سترده را پیمود.
گوش میخواباند برای رنگهای زمستان.
زوزه میکشد
برای ابر عظیم برف.
* قطعه زمینی از جنگل که برای زراعت آن را از درخت خالی کرده باشند. (فرهنگ اصطلاحات جغرافیایی- از احمد آرام و دیگران).
دریاچه کنار
آنچه هنوز زندگی دارد
در ریگ روان
زیر پرکهای ماهی بزرگ -
سبز کاهنده، جلبک، خزهیی
که بر ماه میاویزد،
صبح، آنگاه که او غرق میشود -
چون کلامیست نگفته،
شنفته در تهی دهان،
در مس گیجگاه،
در گیسو. رانده میشویم بهساحل،
با دستهای آبگونه، عشق من،
سپید.
بیا،
سردست، بوریا
گوش بهما خواهد داد،
روی اندازی روی آه،
دیوارهی جیرجیروی بیشه.
خواب، زمزمهیی،
دراز میکشد با ما.
در ریگ روان
زیر پرکهای ماهی بزرگ -
سبز کاهنده، جلبک، خزهیی
که بر ماه میاویزد،
صبح، آنگاه که او غرق میشود -
چون کلامیست نگفته،
شنفته در تهی دهان،
در مس گیجگاه،
در گیسو. رانده میشویم بهساحل،
با دستهای آبگونه، عشق من،
سپید.
بیا،
سردست، بوریا
گوش بهما خواهد داد،
روی اندازی روی آه،
دیوارهی جیرجیروی بیشه.
خواب، زمزمهیی،
دراز میکشد با ما.
از مجله تماشا
سال اول- شماره ۵۰- ۱۲ اسفند ۱۳۵۰