گلدان را از بازار بي گفتگو مي آورند
كنار حوض نگين مي كنند
روز نخست
شمعداني ها و اطلسي ها و شب بوها
براي ديدار
آرام و كودكانه كنار هم مي ايستند
در فرصت آخر
ماهي ها كنار فواره ي سنگي مي آيند
با نگاه نخست
زندگي گلها و ماهيان و گلدان
بهم پيوسته مي شود
در شب نخستين همه مي گويند
تنهائي
خوشه تنهائي
و ما تنها
در نخستين روز
گلدان را به آفتاب مي سپارند
و آب بر آن مي بندند
و در انتظار گلهايش
با ساعت گفتگو مي كنند
مي خواهند كه گلدان غنچه دهد
ليك دختران و درختان غنچه مي دهند
و آنها مي گويند
اگر درختان در گلدان ها كاشته مي شد
زندگي هميشه جاري بود و ستيز مي كرد
آنها ديدند و فراموش نكردند
كه درختان از سقف هراس دارند
گلدان چون پرندگان زنداني است
كه بر كنار طاقچه ي بي قران خموش مي نشينند
و به هر گفتگوئي بي پرسش مي خندند
و چون دريافتند كه گلدان تقليدگر زيبائي است
و درخت است كه زيباست
گلهايش را به شهر مي آورند
و آذين تخيل دختران مي كنند
صبحگاهان گلدان جوان خواهد بود
وشباهنگام گلدان خواهد فسرد
زيرا روزي كه گلدان را به شهر مي آورند
درختان ‚ شكوفه ها ‚ غنچه ها ‚ ميوه ها
سكه هاي خود را در خانه پنهان خواهند كرد
بي گمان هر كسي زندگي خود را در گل هاي پژمرده ي
اين گلدان خواهد يافت
زندگي من در خواب بارور است
گلدان را با اندوه خواب كردم
گلدان بخواب رفت
در خواب ديد و شنيد كه من پژمرده ام
كه من مرده ام
من هميشه تنها بوده ام
و نمي خواهم كه گلدان بازمانده ي زندگي خويش را در
تنهايي تباه كند
من در بيداري خود را زير اشتياق هاي كودكانه خود
مدفون كرده ام
تا خواب گلدان تعبير شود
احمدرضا احمدي - از مجله آرش- آذر 1342- شماره7