Wednesday, April 20, 2011

شعرهایی از غلامحسین غریب





 
.
 .

اسب مستي كه غريو و شيهه‌ي مغرورش، جان‌يافته از سوزنده‌ترين

 جوشش‌هاي وجود انساني است، تاختن آغاز مي‌كند.

بر پهناي بيابان‌هاي آغشته در دود مهجوري كه كوچك‌ترين اميدي را

در آنها راه نيست، كشتزاراني تا مرز رؤيا گسترده خواهند شد

در اين كشتزارهاست كه دورادور

نماي رقص مستانه ي پيروزي را مي‌نگرم.

اين رقص،

رقص فريادها و نعره‌هاي بلند جنون

هياهو مي‌كند، غوغا مي‌كند

همپاي يك توسن ديوانه و مست پيش مي‌شتابد.

اينجا دگر سرزمين رقص خشم‌ها و كينه‌هاست.

 

 خشم قشنگ!

گستاخانه پيش بيا!

بر اين كشتزاران تا مرز رؤيا كشيده شده گسترده شو

همه جا را فراگير

 بگذار زبانه‌ي آتش هستي از زير كهساران خاكستر تن بيرون كشد.

به‌ياد داري من با تو

تو خشم عظيم دنيايي كه پنهاي محدود زمين و زمان از دربرگرفتنت بيم دارد

چه زمان‌هاي دراز در گوشه‌ي كلبه‌اي فروشكسته

خود را درهم فشرديم، به زمين كوفتيم

و چشم از ردپاي اژدهاي پليد برنداشتيم

 روزهايي كه همه رفتند.

پرچم‌هاي قشنگ كه من به درود آنها نيازمند بودم

نگين‌هاي سخت‌ياب كه به عطش داغ سازنده‌ي خود اعتنا نكردند

همه رفتند و خانه‌ي مرا كه در تاريكي آن با گردش پرهياهو چرخِ حیاتم

به تو خشم قشنگ دنيايي نيرو مي‌دادم

 همچنان يك دره جادويي از ياد بردند.

 اكنون امروز دورماست.

دور من خودسر، گرداننده‌ي چرخ عظيم عصيان‌ها

و تو آتشفشان خشم‌هاي هزاران ساله.

اين نعره‌ي بلند جنون كه چند دم ديگر در دل سرد زمان خاموش خواهد شد

 امروز بايد بخروشد.

لحظه‌اي آزاد از زنجير گران زندان‌هاي عقل و هوش جگرها را بسوزاند.

آنچه زيباست، آنچه زندگي است،

آنچه در شكل يك بت بي‌روح سنگ شده بر پهناي شيشه‌اي دوران‌ها

سنگيني مي‌كند

بشكند و با خاك يكسان سازد.

آنگاه بر سرزمين يك گورستان دنيائي

گورستان تدبيرهاي كهن،

رقص بزرگ خشم را گستاخانه پيش برد.*

 

*رقص خشم

 

دانلود شعرهایی از غلامحسین غریب

 

از مجله گوهران، بهار و تابستان ۱۳۸۴، شماره هفتم و هشتم