Tuesday, November 4, 2014

برو به خواب بگو




چه می‌جویم در این تاریکیِ بسته‌تر از شب؟

ایستاده برابر این دورنمای سرد، هوای باغی دارم سیرابِ قنات‌ها و آب‌های قند ِ چشمه‌ساران. گردشگاهی از کوچه‌باغ‌های پُرکلاغ، درشکه‌های روباز در دالان‌های سبز، هوائی لرزان از نجوای زنجره‌ها که بی‌وقفه دندان بر نور نقره می‌سایند، سکوهای سنگی چیده در سایه‌سارهای سبز و پای آبگیر خنک- مأمن ِ عشق. حال اما در پس هر خانه‌ی قصرنما، خانه‌ی دیگری‌ست از بتن و آهن. پنجره‌های بسته هنوز خاطره‌ی نوشانوش نگه داشته‌اند. در گودی زیر پا مِهی‌ست آویخته از چنارها و شاید راه کشیده از کوه. هیچ آرزوئی نفس نمی‌زند درین خلوت، مگر شقاوتی که در مه نیز روی نمی‌پوشد. مگر ترسی که سحرگاهان راه به خوابهای آشفته می‌برد. مگر لرزی نشسته در استخوان‌ها.
گربه‌های نزار در راهاب‌ها بچه می‌گذارند، قانع به رفتامدِ سایه‌وارشان در مه.




گواهی عاشق اگر بپذیرند
قاسم هاشمی‌نژاد

Sunday, November 2, 2014

بازده



رمز مرغان باغ






عشقی، نه که از تنهائی، پرنده می‌پائیدم روز.
او که از حواشی شب آمده بود اما ساز دیگری می‌زد:
یکسره کل بود؛ با مختصر پوشپری تُنُک به گَل و گردن- همین. گرچه وقار ذاتیش که از جثه‌ی کلان او مایه می‌گرفت و رنگِ آبنوسی پرهاش و آن منقارِ خمیده‌ی تیره‌ی محکم جبران کچلیش می‌کرد. کاغ کاغش، غـرّا، از حنجره‌ی راست‌کوکِ او خبر می‌داد. لهجه‌اش دشتی بود. چشمها دودوزن از هیزی و حریصی.
هو! های! پائیز درباغ ما چه میجوری؟
به هوای گردو مگر آمده بود، خیرندیده.
آتش به جان کلاغها که آفت باغ و بارند!
بلاتر از کلاغها گنجشکها، سربه‌هوایند و خارشکی.
از پری شارُخ مگو که آید به غارت گیلاس و قطره طلا، نر و ماده با جوجه‌هاش، غَرغَشه‌زن؛
کنونم چه چاره از چکاوک، هوبره، چرخ‌ ریسک، سار؟
و کبک، طوقی، شانه‌بسر، توکا،
دارکوب، چلچله، قُمری، میوه‌خور،
زاغچه، مینا، کاکُلی، سِهره،
طُرقه، سبزقبا، پوپک،
مرغ فاطمه، طرلان-



شب و روز حالا پرنده می‌شمارم.
 

از بخش معرفت فیزیائی/ سقوط آزاد
گواهی عاشق اگر بپذیرند
قاسم هاشمی‌نژاد