Tuesday, April 17, 2012

زنگ تنفس هملت


از نشست شور گفتگوها
هراس می ماند و
هر چیز فرو می پاشد
درخت. خاطره. مردگان
از غیبت وضوح و
لند لند تأویل ها
تیغ برهنه می شود
می درخشد در تاریکی
پلک ها برهم است
دهان ها باز و
درون هیاهویی
بی هشدار ناقوس ها
 ویلی
ویلیام
شیخ پیر
روح بزرگ تو می نگرد
بر آجرکاری نم دار پشت صحنه
به رنگ ها و صمغ های ارزان گریم
به موهای طلایی بی جان هملت
که سیاهی آن رو به افزونی ست
همه چیز رنگ باخته اما همه مصرند
 نه هرگز لارنس نبوده ام
 گرچه هم سنگ او، جیان ماریا
 در سرزمین تراژدی مُرد
 خسته ام از شیزوفرنی مکرر
از حساسیت های حس های مسخره
و کالبدهای تمام نشدنی کاراکترها
از فضای بسته رها خواهم شد
و از نورهای کارگاهی
صداهایی مرا به نام واقعی ام فرا می خوانند
می خواهم ارواح دیگری را ببینم
گل ها   میوه ها   درختان   پرندگان
علفزار سیر سیرک ها سنگ ها
ترکیب بندی رود
آسمان و برگ ها را در گذار
به در و دشت می زنم


حمید عرفان
از مجله آدینه- اردیبهشت 77