Wednesday, January 25, 2012

یادداشتی از ابراهیم گلستان


نهم اگست 1999
آقای دهباشی گرامی

آقای کامشاد دریک گفتگوی تلفنی به من خبر داده است که بخشنامه آقای سیروس‏ فرمانفرمائیان را دارید در مجله چاپ می‏‌کنید ومتن آن را آقای سیروس فرمانفرمائیان به شما رسانده است.
در این متن یکی‏ دو اشاره کم وبیش نادرست به گفته‌‏های من به ایشان هم آمده است که در همان یکی ‏دو ماه پیش که خودش نسخه‏‌ای از آن بخشنامه را برای من فرستاده بود هم با تلفن هم‏ با نامه نادرست بودن برداشت ایشان از حرفهایم را به ایشان گفتم و نوشتم.اگر این چیزی که برای‏ شما فرستاده‌‏اند آن اشاره‏‌ها به من را هنوز دارد و درست نکرده‏‌اند یا برنداشته‌‏اند خواهش می‏‌کنم‏ به صداقت به من بنویسید تا آن تذکر خصوصی به ایشان را برایتان بفرستم که یک جا و با هم‏ چاپ شود.
من دلواپسی سیروس برای نام پدرش را می‌‏فهمم اما عقیده دارم که تاریخ و درست‏‌نویسی‏ تاریخ یک جامعه مهمتر است از حفظ یک اعتبار که در ریشه و رشد آن شک بسیار می‏‌توان‏ داشت.
خواهش می‏‌کنم این را برای من فوری بفرمائید.
با سپاس از پیش
ا. گلستان



دوشنبه 28 جون 99
عزیزم سیروس، چیزی را که نوشته بودی و به چاپ رسانده بودی پست آورد. خواندم. من سر درنمی‏‌آورم که این غیظ و خشمی که از کنار مغلطه هم می‏‌گذرد برای چیست؟ و چرا در این وسط تو در میانه می‌‏تازانی. گفت هرکه بامش بیش برفش بیشتر. پدر تو که در زندگی آدم‏ توانائی بوده است ناچار فرزندان زیادی به دنیا داد که بر حسب حساب احتمالات تنوع روحیات‏ و رفتار آنها ناچار کم نیست. حالا تو می‏‌خواهی از حسن‏ها دفاع کنی و از عیب‏ها، اگر بوده‏‌اند، به‏ تکذیب کشانده شوی؟ اینها انعکاس برداشت‏های خود تو خواهند بود که ممکن است تأیید کننده واقعیات یا حرکت‏‌کننده بر خلاف جهت واقعیات از آب درآیند.من همان وقت هم که تلفن‏ کردی و چند بار هم کردی تا بالاخره حرف زدیم همین حرف را،شاید در جمله‏‌های دیگری به تو گفتم،و گفتم که واقعیت‏های مطبوع حاجت به تأیید ندارند و واقعیت‏های ناخوشایند با تکذیب‏های مؤکد به خوشایندی نمی‌‏رسند. بهرحال من فکر می‏‌کنم دو سه نکته را که به نظرم‏ می‌‏رسد برایت بنویسم. بنویسم چون شماره تلفن ترا ندارم، و شماره تلفن بیژن‏1 را هم که دارم‏ هربار به او زنگ می‏‌زنم خانه نیست و یک زن اسپانیائی صدای ضبط کرده‌‏اش را به ما تحویل‏ می‏‌دهد، که به این ترتیب نمی‌‏شود از او هم شماره ترا گرفت.
بهرحال. تو واقعا فکر می‏‌کنی سیروس غنی تمام این چند سال کاری را که کرد برای درافتادن‏ با تو کرد؟ جوری که از نوشته تو برمی‏‌آید، و با ذکر آشنایی قدیمی خودت با او شروع می‏‌شود، انگار قصد تو گفتن این نکته بوده است که سیروس علیرغم آشنائی دورودراز به تو ضربه زده‏ است. شاید قصدت این نبوده باشد اما خواننده از این قسمت از حرف تو این برداشت را می‏‌کند. این هم تعجب ندارد، همچنانکه تعجب ندارد که تو از نوشته او قصدی را گرفته‏‌ای که قصد او نبوده است. شاید هم بوده، من نمی‌‏دانم. ولی با تمام احتیاط کاری و دست به سیاه و سفید نزدن‏‌هائی که از سیروس دیده‏‌ایم و دیده‌‏ام بسیار بعید به نظر می‏‌رسد که یک مرتبه با ملعنت‏ استثنائی این‏جور به تو پریده باشد.
اما دفاع از دیگران. من چنین اتفاق افتاده است که کمی با تو، کمی با علی ِاز دست رفته، کمی‏ با خداداد، کمی با ابو البشر، کمی با مریم خانم، کمی یا در واقع یک بار دو روزه با اسکندر، کمی‏ هم از راه شنیدن صدا در رادیو با ستاره، که گمان نمی‏‌کنم شنیدن به دیدن رسیده بوده است، کمی‏ با کاوه وقتی که بازرگانی نیالا را می‏‌گرداند، کمی هم با منوچهر وقتی که می‏‌کوشید در هیأت‏ مدیره کنسرسیوم جا بگیرد، و داستان دیگری داشت، برخورد داشته‌‏ام. هرکدامتان، خیلی هم‏ طبیعی است، یک جور دیگری دارید. کسانی که مطلقاً رفتارشان وازننده باشد میانتان دیده‌‏ام‏ کسانی هم که مطلقاً حرمت جلب می‏‌کنند میانتان دیده‌‏ام. بنابراین، و باز طبیعی است، یک حکم‏ واحد یک شکل درباره«بچه‏‌های فرمانفرما»نمی‏‌شود و نباید کرد. حتی یک فرد آدم مثل یک‏ منشور جنبه‏‌های گوناگون دارد که تو آن را که روبرویت باشد می‏‌بینی و آن را که نباشد نمی‏‌توانی‏ و نباید از روی جنبه‏‌هائی که دیده‏‌ای بپنداری. فرمانفرما آدمی بوده است که در سر چهارراه تاریخ‏ در این مملکت حاضر بوده است و منشأ اثر بوده است و اثر کارهایش بر حسب دید و برداشت‏ دیگران است و دیگران یک جور نیستند تا یک جور قضاوت کنند. زیاد جوش نزن. سیروس‏ [غنی‏]، که من بکلی برای هیچ نوع دفاعی از او نیست که این را می‌‏نویسم، و کوچکترین اشاره‏‌ای‏ به این‏که بنویسم نه به او من کرده‌‏ام و نه او به من کرده است. مقداری اطلاعات از جائی که‏ می‏‌توانسته به آن دسترسی داشته باشد به دست آورده است. به هرقصدی هم که این اطلاعات را جمع کرده باشد برای کتابش، مسئله اصلی این است که این «اطلاعات» باحیثیت «رسمی» بهرحال‏ وجود ندارد.امسال نشد،سال‏های بعد.سال‏های پیش نشد، امسال. بهرحال این اطلاعات که‏ غلط یا درست بودنشان به مسئولیت کسانی است که در اول آنها را نوشته‏‌اند،وجود دارند و روزی روزگاری درمی‏‌آیند.تو حداکثر این واکنش را از نوشته‏‌ات به دست می‌آوری که بگویند پسرش ازش دفاع کرد،و بعد بر حسب نظر و برداشت خودشان بگویند مزخرف گفت یا درست گفت.آیا تا امروز از آدم‏هائی که دم دست و پیش چشم به بلوغ رسیده ما بوده‏‌اند خود ما با دیگران‏ نظر درست یا کاملی نشان داده‌‏ایم؟بگیر حسین فاطمی. بگیرمهدی بازرگان. بگیر، در جهت‏های‏ دیگر،دکتر فلاح. بگیر امیر عباس هویدا. بگیر عَلـَم.یک تصویر درست حتی با گذشت تاریخ هم‏ به دست نمی‌‏آید که به یک صورت نزد همه معروف باشد. در زبان شکسپیر ژندارک را«جنده» می‌‏بینی.تالستوی ناپلئون را تبسم خباثت می‌‏بینی. در زبان ستاندال ناپلئون تجسم دیگری پیدا می‏‌کند.خود تو خواهرت مریم خانم را قبول نداری، و من او را تا آنچه که در سال‏ها دیده بوده‌‏ام‏ برجسته می‌‏دانم.این خواهر تو.برادر تو آقای منوچهر فرمانفرمائیان را اگر هم نمی‌‏شناختم از کتابش یک آدم پرمدعا و وارونه کننده واقعیات می‌‏شد شناخت.
این کاغذ دارد بی‏‌جهت دراز می‌‏شود. بهرحال تا آنجا که به من اشاره کرده‌‏ای برداشت که نه، ولی ذهنیات من از فرمانفرما، بطور مشخص:آن لوحه که از زبان من آورده‏‌ای، آنچه که من گفتم‏ این بود که فرمانفرما والی مقتدری بوده است در فارس، و کنار سدّ رود خشک شیراز یک سنگ‏ بزرگ کار گذاشته بودند-و من نمی‌‏دانم چه کس کارش گذاشته بود-که به حکومت او در فارس و خدمتش اشاره می‏‌کرد. این سنگ تا سال‏هائی که زمین مجاور آن زمین فوتبال شهر ما بود، یعنی‏ دست‏کم تا سال 1315، هنوز بود.اما گمان می‏‌کنم که بعدها آن را کندند و برداشتند. شاید برای‏ حذف نام او، شاید برای خوش خدمتی به حکومت پهلوی، شاید برای اهمیت ندادن به این آثار. فراموش نکن که یک«شاهزاده»دیگر که حاکم فارس شد بازار کریمخانی را از وسط خراب کرد. فراموش نکن که طی پانصد سال حکومت پارت‏ها، و طی سیصد و پنجاه سال حکومت‏ ساسانی‏ها، و طی 1300 سال از زمان حمله اسلام تا روی کار آمدن پهلوی،تمام مردم این‏ سرزمین که می‏‌گوئیم «خانه اجدادی» ماست، و نیست، از وجود هخامنشی‏ها بی‏‌اطلاع بودند و هرگزبه فکر تعمیر پاسارگاد یا آنچه بهش «تخت‏‌جمشید» می‌‏گوئیم نیفتادند.قصه‏‌های مربوط به‏ فرمانفرما را من از پدر خودم شنیدم، از جمله اینکه در حضور او پدرم زد رفت بالای منبر در روز عاشورا و چنان با هیجان ضد او صحبت کرد که محافظین او با خنجر تجیر فاصله میان مردانه و زنانه عزادارها را پاره کردند و فرمانفرما را اینجور به در بردند و چون این در وقت مقدمات 1919 بود. پدرم هم فرار می‏‌کند چون سربازان دولتی می‏خواستند او را دستگیر کنند و قشون SPR برای‏ سرش قیمت معین کرده بود. وقتی هم که او را بعد گرفتند و بردند پیش والی، فرمانفرما، پدرت‏ بی‌‏تحکم و درشت‌خوئی، با آرامش حاصل از داشتن قدرت، خیلی هم پدرانه، به او گفته بود «تو مرا بی‏‌وطن و خائن وطن و وطن‏فروش می‌‏دانی و حال آنکه یک ربع مملکت مال من است. من از این‏همه ملک چشم‌‏پوشی می‏ کنم؟ من می‌‏خواهم ملک خودم را حفظ بکنم. تو چه چیز را می‏‌خواهی حفظ کنی؟» این یک confrontation کلاسیک است، و همه نزاع‏های عمیق اجتماعی رامی‌‏شود در این تبلور تماشا کرد.
بهرحال. این را هم اضافه کنم که وقتی سیروس کتابش را به من داد، و این بعد از نشر آن بود، من برای اول بار دیدم اسمی از من برده است، فوری هم بهش تلفن کردم که من کاری برای تو یا این کتاب نکرده بودم که از من یاد کرده‌‏ای. سیروس گفت تو خودت ملتفت نبودی و من بسیاری‏ بارها با تو گفتگو می‏‌کردم و از آن گفتگوها، که برای تو عادی و جاری بود، برای کتابم که‏ می‌‏نوشتم استفاده فکری کردم.
بنابراین هیچ‏جور ربطی هم به این کتاب ندارم همچنانکه هیچ‏جوری ربطی هم با این آقای‏ کاتوزیان که در نوشته‏‌ات مرا همپالکی او کرده‏‌ای ندارم.خداوند از سر تقصیرات سیروس‏ فرمانفرما بگذرد.
و بشود که بیشتر یکدیگر را ببینیم، و اگر در ایستگاه قطار در ژنو باز یکدیگر را دیدیم وعده‏ ندهی که در راه یکدیگر را خواهیم دید-و نبینیم.
این طرفها که آمدی سراغی بگیر از ما.
آنقدر این نامه دراز شد که ادامه و اطاله آن حتماً از ذوق و قبول من دور است.
با علاقه و محبت
ا.گلستان


1- بیژن بصیری، پسر خواهر گلستان که در اسپانیا نزدیک به خانه سیروس فرمانفرمائیان خانه دارد.



از مجله بخارا
 مرداد 1378 - شماره7


رجوع کنید به :
1-کتاب رجال ایران در دوره قاجار و مرز ناپیدای خدمت و خیانت-نوشته سیروس غنی،ترجمه حسن کامشاد-انتشارات نیلوفر
2-نقد و معرفی کتاب رجال ایران در دوره قاجار و مرز ناپیدای خدمت و خیانت- ناقد: سیروس فرمانفرمائیان- مجله بخارا، خرداد78، شماره6
3- شایعه و تاریخ - نویسنده: سیروس فرمانفرمائیان - مجله بخارا، بهمن 79، شماره16  

اطلاعات بیشتر راجع به خانواده فرمانفرمائیان: