Tuesday, May 1, 2012

نامه گلستان به احمدرضا احمدی


عزیزم احمدرضا

چند بار از من چند چیز خواسته بودی که بنویسم (وچند بار هم نخواسته بودی)، نامه را نوشتم- و نفرستادم. نوشته برای ممیزرا نفرستادم زیرا حرفی که من درباره نقاشی و سیستم فکری او می زدم شاید خوشش نمی آمد، ولی به هر حال در وضعی که امروز دنیا دارد حتا اگرهمه اندیشمندان و ویراستاران فرهیخته امروز ایران (می بینی چه زود لغت ها را یاد می گیرم؟ بچه باهوشی هستم!) را هم منقلب الاحوال کند به دامن کبریائی هیچ چیز گردی نخواهد نشست. کسی که جوهری دارد خودش بالاخره علی رغم فیلسوفان گوز منگوز و استادان برجسته ای که برای خودشان منصب می تراشند هر چند بدان مناصب و مدارج گروهی کار بدبو در همان قافیه می کنند جائی باز خواهند کرد تا خودشان نفسی بکشند، و اگر خودشان نفسی بکشند هر چند همیشه هم از آن رضایت کامل نگیرند، باز بس است. به هر حال یکی آن مقاله برای ممیز بود که اول فکر کردم بفرستم بهش بدهی و اگر خودش خواست چاپ کنی، ولی ول کردم. یکی نامه ای بود در جواب نامه ای که از نادر ابراهیمی آورده بودی. آن را به مقدار زیادی که نوشتم دیدم از آن سربالائی نمی شود بالا رفت، نمی کشم. زیرا مسئله ادبیات و هنر و از این حرفها به گفته شیرازی ها کشمنی (کیلوئی) نیست؛ به نفس بلندی که برای دوهای استقامت لازم است چندان بستگی ندارد؛ یک چیزی لازم است که اگر به هر اندازه از آن که داری غـّره شوی و بگوی این منم طاووس علیین شده، کارت به غلتیدن در پسکوچه های ده های خراب می کشد. این بود که دیدم ننویسم سنگین ترم. یک نامه هم در تاریخ دهم خرداد، یعنی درست نه ماه پیش برای کیارستمی نوشتم که تمام هم شد اما هنوز روی میزم است. خلاصه هیچ کدام این ها خلف وعده نبوده است، و ....... ضد مافوق هم نبوده است. چیزهای دیگر بوده است. کشف آن چیزها به عهده و نظر خودت. حالا از این همه بگذریم. به این نامه سهراب برخورد کردم و اولین واکنش من این بود که آن را برایت فرستم به جای همه آنهائی که در بالا اشاره کردم تا اگر خواستی بدهی به مجله ای که سخت داری کمکش می کنی، و خوب می کنی. آن را فوتوکپی هم کردم که اگر خواستی یا توانستند کلیشه کنند. فقط مواظب باش که عکس نگیرند از آن، زیرا ......... خوانا نخواهد شد. از روی آن کلیشه بردارند آدمهای بی سواد نافرهیخته بهتر خواهند خواندش. خواستی ترجمه به زبان کردی یا ترکی هم به صورت زیرنویس بدان اضافه کنی روح سهراب را زودتر به جهنم خواهی انداخت. در بهشت مطابق معمول دارد می گوید "می تونم از این داشته باشم؟"
این هم از این. حالا منتظرم نمونه های حروف بیاید تا تکلیف این تجدید چاپ ها روشن شود. عزمم این ست که یک نسخه بی غلط از همه درآید که دیگر به ....های معمولی دچار نشوند.
برایت در آینده بسیار نزدیک چند نامه دیگر آماده می کنم تا چاپ کنی. از آنهائی هم که قول داده بودم بفرستم فکر می کنم نامه کیارستمی را همین که یک بار بعد از این بیش یک سالی که از نوشتنش بگذرد بخوانم می فرستم. شنیدم بیمار شده است. امیدوارم بیماریش ساده و زودگذر باشد یا اصلاً تا حال گذشته باشد. این نامه سهراب را وقتی یا اگر چاپ کردی به هیچ وجه نشان نده که خطاب به من نوشته شده است. حتا می توانی روی اسم کوچک من که برای دیگران شناخته نیست خط بکشی- با آن مایع سفیدکننده که برای ورقه های غلط خورده ماشین نویسی به کار می برند. زنت را سلام فراوان و بچه ات را بوسه فروان تر می فرستم و امیدوارم بشود بهار را با هم ببینیم. امروز بهار شد. (چه جور حق حجازی را پامال کردند چون که چه کرده بود که دیگران نکرده بودند؟) جمله بهار..مرا به یاد "باز بهار آمد و معنی زندگی عوض شد" او انداخت. آدم آرام بی آزاری بود. مثل بیژن جلالی که خوشم آمد به سراغش رفته بودی. سلام مرا به او هم برسان.


درود فراوان
ا. گلستان
                                                                                                                                  از مجله گوهران
شماره شانزدهم- تابستان 1386