Monday, February 20, 2012

شعرهایی از هرمز علی پور



این نسل، نسل اندیشه و رویا، دارد بخوبی پا می گیرد و جا باز می کند. شعرهای علی پور را قبلاً هم در تماشا خوانده ایم. اما اینک سرایش او هر چند در نیمه راه است، ولی درخشندگی خورشید را دارد. 
شعر متفکر و تخیلی که نوعی سورئالیسم را نیز در کنار خود ارائه می دهد. این ها از بهترین شعرهای هرمز علی پور و همچنین از بهترین شعرهای نسل اوست. نسلی که بی باکانه قدعلم کرده و غبار و خشار کهنگی غلاف فرسوده را از تن افشانده است. هرمز علی پور بی شک شاعر درخشانی از این نسل است.


منوچهر آتشی



«از جان عشق»

به روی آب بند است
دستی 
که سمت جادو را نمی داند.

از جان عشق 
چه می خواهند
اینان که دل به خدمت گندم دارند؟

به پیشباز این ناز شاهانه
گم می کند غزل
هم دست و 
هم پا را.

از جان عشق چه می خواهند
این چشم های
رخ بر
رخ گندم؟


«کهکشانی از رنج»

قیامتی
بر گرد این دلباختگی 
که در سایه بان سفرهایش
تبسم ها در بوسه گم می گردد.

از این بهانه های کوچک
زخمی نمی تراود
بر پهنه ی دلی
که بر گرده می کشد
کهکشانی از رنج را.

این چشم ها
در حلقه های عشق
فرود می آیند و جائی
ندارد حرف.

من که سینه ام
امانت دریاست
می دانم
قصد کجا دارند این چشم ها.

«درمنزل سوم»

در حلق شیر
و بر کول آهو
جا پا می نهم
تا در حضور حنائی ی عشق
پوست بیندازد
اندوه باستانی ام


در منزل سوم
غنیمت های منتظر
آداب به جای می آرند
در پیش پای دل.


خاکستر این منزل
گهواره ی گیاه نیست.

«لحنی غریب»

هم بی حضور گندم
رنجورم
هم پرواز این پرنده
آزرده ام می سازد

من با کدام تبسم
مجاب خواهم شد؟

سری
گم کرده
هجاهای خواب را و
دلی آویخته از
لحنی غریب
می پوسد

«از جای بوسه»

بر کتف کودکانه ای
گیسوی خواب را
می بافد
دستی که بوی شعر دارد
بانوی خانه در
گرمای خواب
گلی است
در چادری از شبنم

از جای بوسه
نم را
می چینم.

«ماه زخم دیده»

منظومه ای ساخته از 
زخم های خانگی اش
ماه برافروخته ای
که بر گرده ی آهو
پنهان 
رفت

یادهای کبود
به دل دارد
از ساده لوحی آب

از راه دور
بر گونه ات من بوسه می نشانم
ای ماه زخم دیده ام


«شال قسم» 

در چشمت
با مسلک آب نشسته است
غوغای نقره گون اخترها
نمای هول اما
جا پا نهاده بود آنشب
بر پوست آئینه.

ددای حنائی ی عشق را
از دور می شناسد
زبان ستاره را
آن کس که
به قدر کودکی هم
می داند

دوباره نم برداشت
پیشانی ی بلند عشق
و پلک کدبانو
دوباره آبی شد

شال قسم
به گردن 
نمی پیچید
آفتاب

«تا شام دیگر»

از دلربائی گیاه
در فرصت ظهور کدام غمزه 
پرواز دل آسان می شود

به صحبت ستاره
عادت کرده دلم.

کرشمه ی گیاه راه
بیدار می کنم
تا بی همزبانی
دل را
نفرساید
تا شام دیگر
رنگ های این سیاره
در شماره
 نمی گنجد.

«بی تابی»

به زلف تو می آید فقط
که خواب ستاره را تصویر کند
وقتی نفس های باران را
بی وقفه از بر است
بانوی من!
بیهوده نیست
بی تابی دل
که وقت فرود از کاکلش
بر گوشه ای غریب
دل دل 
می زند
و تازه 
یک پاره از جغرافیای عشق را
در تصرف داریم ما.

«معراج نباتی»

دری به قصر غزل دارد
این خواب نقره ای
با این نمای نجومی اش
بر پله هایش
رخسار آشنای غزل
آشکار است و
غوغای گیاه

کسی که در معراج نباتی اش
بی فاصله با ستاره
می چرخد
در جستجوی معنا
پوست به رطوبت
نمی دهد

«از مخمل نفس هایش»

دلتنگی مرا می بافد
این بوسه های «نازنین»*
علی الخصوص بوی سفر که می دهند.
بگذار از مخمل نفس هایش
یک پاره دعای دل سازم
که درهمین لحظه
در آه ممتدی
خلاصه خواهم شد

تنهائی ام
شکلی غریب دارد

بر صحبت پیاله و لفظ علف
سلام!


«فرصت»

جا دارد
این دقیقه ها را که می وزند
از کمانه ی اندوه
عبور دهم از افروختن علف
تا در مصاحبت ابر و ستاره
آداب دلباختگی را
بجا آوردم و دل را
تازه کنم

دلواپس کسی نمی گردد
نیلوفری
که در زخم ها و مردن ها
چیزی غریب نمی بیند
و فرصت
مسافر بی بازگشتی است.


--------------------------
* نازنین: نام دختر شاعر است.


از مجله تماشا
سال هشتم- شماره 375- 14 مرداد 2537 شاهنشاهی(1357 شمسی)